BluRay 720p
[jmliker]

دانلود فیلم The Wrong Man 1956

7.5 /10

The Wrong Man

سپتامبر 29, 2018

خلاصه ی داستان: وقتی مانی بالستررو، نوازنده ی سر به زیر و آرام یک کافه ی شبانه، در اثر یک اشتباه، به جای سارقی گرفته می شود و به زندان می افتد، زندگی گرم و آرامش از هم می پاشد …

یادداشت: سالیان قبل بود که فیلم را دیده بودم و فرصت دوباره ای نشده بود تا بهتر ببینمش. درباره ی فیلم، زیاد گفته اند و شنیده ایم. نکات جذابی در کار وجود دارد که وقتی بار دوم فیلم را ببینید، به آنها پی خواهید برد و به تیزهوشی و نبوغ هیچکاک در پردازش این جزئیات ایمان خواهید آورد. مثلاً به این دقت کنید: هیچکاک در این فیلم، در همان ابتدا، سرنوشت مانی از همه جا بی خبر را در لحظه ای گذرا و البته پرمعنی، پیشگویی می کند که رمزگشایی این لحظه، منوط به دوباره دیدن فیلم است. این صحنه بعد از تیتراژ ابتدایی رخ می دهد. مانی که تاکنون در کافه ی شبانه، ساز می زده، در حال بیرون آمدن از آنجاست که در همان لحظه هم دو پلیس گشت، مشغول قدم زدن در پیاده رو هستند. بیرون آمدن مانی از کافه، همزمان می شود با رد شدن پلیس ها که در حال صحبت با یکدیگرند. هیچکاک با زیرکی خاصی، در یک نما، مانی را بین دو پلیس نشان می دهد که انگار دارند او را اسکورت می کنند. این لحظه ی گذرا، نبوغ هیچکاک را در پرداختی کاملاً سینمایی از یک داستان که می داند چه می خواهد بگوید و چگونه، نشان می دهد. مانی در یک فضای “محاکمه” وار، بین میله های زندان گیر می افتد. صحنه هایی که او در حالتی گیج و منگ، به سرعت روبروی قاضی ها قرار می گیرد و آنها بدون احساس خاصی، حکمش را می خوانند و حتی به او اجازه ی ادای کلمه ای را هم نمی دهند، اوج این فضای خفقان را نشان می دهد. شما در این صحنه ها از خود خواهید پرسید آخر این آدم چرا باید اینجا باشد؟ به چه جرمی؟ حس گیج بودن این آدم در فضایی که هیچ با آن آشنا نیست، به خوبی در بازی فوندا و در دکوپاژ هیچکاک پیداست. سکانسی که او قرار است محاکمه شود، اوج حماقت دستگاه قضایی را نشان می دهد و البته حرص آدم را در می آورد از دست انسان (؟!) هایی که هیچ به فکر دیگری نیستند. او به هر طرف که نگاه می کند، مردمی را می بینند که به جای آنکه زندگی او برایشان مهم باشد، مشغول کارهای خود هستند؛ یکی آرایش می کند، یکی با خنده، چیزهایی در گوش دیگری می گوید و این وسط حتی هئیت منصفه هم خمیازه می کشند و به حرف ها دقت نمی کنند. از همه بدتر، آن زن هایی هستند که ابتدا با اطمینان می گویند مانی، خودِ سارق است، بعد به سرعت نظرشان عوض می شود و شخص دیگری را سارق می خوانند و بعد هم سعی می کنند از زیر نگاههای پرسشگرانه ی مانی فرار می کنند، چون خودشان می دانند که با یک قضاوت سطحی، با اهمیت ندادن به دیگری، چه بلایی سر زندگی یک آدم آورده اند. نکته ی جالب اینجاست که فوندا، که اینجا زندگی اش پشیزی برای بقیه ارزش ندارد در «دوازده مرد خشمگین»، شاهکار لومت، تمام توان خود را به کار می برد تا جوانی بی گناه را از محاکمه نجات دهد و در این راه از هیچ دفاعی فروگذار نمی کند.

Mahdi HF