آئونا و مادرش لین برای شروع زندگی جدیدشان در یک شهر جدید هیجان زده هستند. آنجا با افرادی آشنا میشوند که این مادر دختر را درگیر چالشی سخت میکنند......

بیگانه‌ای از یک سرزمین دور که در حال گشت و گذار در کهکشان میباشد از گروه خود جدا شده و با دو جوان از ساکنان یکی از خطرناکترین مکان‌های جهان خلقت دیدار میکند؛ حومه شهر لندن......

پس از مشکوک شدن شرکت بیمه به یک تصادف، آنها باهوش ترین بازپرس خود، “ایب هولت” را می فرستند تا هویت جسد را شناسایی کند. او متوجه می شود که قضیه مرتبط به خواهر مقتول است که با همسر و پسرش در کلبه ای فقیرانه در وسط ناکجا آباد زندگی می کنند…

دلفت، هلند، سال 1665، «گریت» (جوهانسن)، دختری هفده ساله در خانه ی «یوهانسن ورمر» (فرمت) پیشخدمت می شود و رفته رفته توجه این نقاش هلندی را جلب می کند. با آن که از نظر تربیت، آموزش و جایگاه اجتماعی، دنیایی از هم فاصله دارند، ولی «ورمر» درک و فهم غریزی «گریت» را از رنگ و نور، باز می شناسد و آرام آرام او را به دنیای پر رمز و راز نقاشی هایش راه می دهد…

بریجت خواهان این است که همیشه مجرد بماند اما زمانیکه متوجه می شود حامله است و حرفه شغلی اش در خطر افتاده، مجبور می شود که به دنبال پدر نوزاد بگردد ولی او نمیداند که پدر نوزاد چه کسی است. اما با یک دردسر، او می تواند پنجاه درصد از هویت پدر نوزاد مطمئن شود…

یک نقاش جوان عاشقِ زنی می‌شود که می‌بایست نقاشیِ او را بکشد، این اتفاقات در دوران طلایی “تولیپ مانیا” در قرن 17ام میلادی واقع در آمستردام رُخ می‌دهد…