داستان فیلم درمورد یک دزد جواهر بنام فرانک است که رفتاری خشک و ضد اجتماعی دارد تا اینکه از خواب عمیق بیدار می شود…

پس از سانحه ی غم انگیز از دست دادن مادرش، یک دختر جوان سعی می کند رازهایی مخوفی که در پس خانه ی جدیدش نهفته است را کشف کند، علی رغم اینکه پدرش فکر می کند او توهم زده است…

فیلم در سال 1988 جریان دارد و داستان در مورد پدری است که مزرعه‌ی خود را ترک می کند تا دخترش را از دست یک دشمن قدیمی نجات دهد…

123 تفنگدار ویژه ی ارتش امریکا به موگادیشو فرستاده می شوند تا دو ستوان ارشد ارتش سومالی را در عملیاتی برق آسا دستگیر کنند. اما در یک غافلگیری با خیل عظیمی از سربازان سومالی مواجه می شوند و جنگی سنگین آنها را زمینگیر می کند.

فرانک پیرس زندگی به ظاهر آرام و معمولی دارد، اما زمانی که گذشته ناراحت کننده اش به سراغش می آید و چیز با ارزشی را از او میگیرند، عقلش را از دست میدهد و خشونت به بند بند وجودش رخنه می کند…

«میکی» (هارلسن) و «مالوری» (لوییس) زوج قاتلی هستند که آرام آرام تبدیل به شمایل های محبوب جوانان می شوند. «میکی» پس از دستگیری، هنگام مصاحبه با «وین گیل» (داونی جونیر)، خبرنگار جاه طلبی که در پی کسب شهرت است، در زندان، شورش به راه می اندازد و در شلوغی همراه «مالوری» و «وین گیل» می گریزد…

در آینده‌ای نزدیک، زمانی که وسایل مخابراتی و ارتباطی یک نیروگاه هسته‌ای که در وسط صحرا واقع شده، از کار می‌اُفتند، یک بازرس ایمنی جوان به نام “ابی دیکسون” به آنجا اعزام می‌شود تا دوباره وسایل مخابراتی و ارتباطی آن نبروگاه را فعال کند، اما…

در یک تلاش برای جبران کردن گذشته جنایتکارانه، یک ستاره هالیوود که تبدیل به یک بیچاره شده است به همراه یک دزد خرده پا تصمیم میگیرند پرونده ای مربوط به کودک ربایی در سن فرانسیسکو را حل بکنند.