زندانی ایالتی نزدیک مرز کانادا، سال 1935. بابی قاتلی روان پریش که قرار است اعدام شود، دو تبهکار خرده پا (ند و جیم) را مجبور می کند تا در برنامه ی فرار با او همراه شوند. بعدتر در شهری کوچک ند و جیم به جای دو کشیش اشتباه گرفته می شوند…

«الکس» و «نانس» وقت باخبر م شوند که قسمت پان ک دوپلکس قدم خال شده، هر دو فکر م کنند آن چه را دنبالش بوده اند، افته اند. اما خل زود پ م برند که آپارتمان ک عب بزرگ دارد که فکرش را نکرده بوده اند همساه طبقه بالاشان، «خانم کانل»، زن مسن است که از زندگ شان جهنم م سازد.

جیم اورز به همراه همسرش سارا و و دو فرزندنش به یک عمارت دعوت می شوند. وقتی آنها متوجه می شوند عمارت تسخیر شده است، جیم درس مهم را در مورد خانواده می آموزد…

بازرس بیمه، «بریگز» (آلن)، را شعبده بازی به نام «وولتن» (استیرز) هیپنوتیسم می کند و به او دستور می دهد تا از خانه ی ثروتمندانی که خود «بریگز» سیستم حراستی شان را طراحی کرده، سرقت کند.

در اوج رکود بزرگ در سینسیناتی، “کیت” یک دختر جوان باهوش بعد از اینکه پدرش کار خود را از دست میدهد به مادر خود در اداره امور زندگی کمک میکند…

اندی دیگه بزرگ شده است و کم کم روانه رفتن به دانشگاه میشود و اسباب بازی هایش که وودی و باز هم جزء آن‌ها هستند قرار است که داخل اتاق زیرشیروونی انبار شوند. ولی قبل از اینکه این اتفاق بیفتد به صورت تصاد...

دختر جوانی به نام مگی پس از اینکه عاشق جان، یک استاد دانشگاه متاهل می شود، نقشه ای برای بچه دار شدن میکشد، اما…