ماجراجویی
ویل ترنر و الیزابت سوان که قصد دارند بزودی با هم ازدواج کنند بجرم کمک به کاپیتان جک اسپارو برای فرار از دست قانون بازداشت می شوند. لرد کاتر که دستور این بازداشت را داده به ویل و الیزابت می گوید اگر آنها به او کمک کنند تا جک را پیدا کرده و قطب نمای جادویی اش را از او بگیرد، آنها را مجازات نخواهد کرد…
در دوران فلاکت اقتصادی آمریکا، سراسر مملکت مملو از افراد بیخانمان بود. به این دسته افراد “هوبو” می گفتند که شخصی مردم آزار به نام شاک، مدیر خطوط راه آهن، از آن ها متنفر بوده و قسم خورده بود هرگز اجازه ندهد بیخانمانی، مجّانی سوار قطار شود…
کاپیتان باربوسا و الیزابت سوآن و ویل ترنر برای نجات جک اسپارو و مروارید سیاه به سنگاپور می روند این در حالی است که آنها برای نجات کاپیتان جک اسپارو باید یک دزد دریایی چینی را پیدا کرده و نقشه دریایی که محل کاپیتان جک را نشان می دهد را از او بدزدند، در ادامه داستان مجمعی به نام برادران وارد داستان می شوند که باعث پیروزی دزدان دریایی کارائیب در مقابل کمپانی هند شرقی می شوند و…
کول تریکل، جوان بی تجربه اما جویای نام و علاقه مند راندن اتوموبیل های مسابقه ای، مورد حمایت تیم دولن قرار می گیرد. از طرف دیگر هری هاگ، راننده ی سابق، نیز نقش مربی او را به عهده می گیرد. کول رقیبی به نام رودی برنز دارد و محبوبه ای به نام کلرلوییکی و… سرانجام پس از حادثه ی تراژیکی که برای هری پیش می آید، کول خود را کشف می کند.
دو سرباز انگلیسی در هند تصمیم می گیرند از ارتش استعفا داده و به سرزمینی بروند که بعد از اسکندر هیچ سفید پوستی در آنجا پا نگذاشته است…
چهار مرد در غرب وحشی تلاش میکند گروهی از مردم را از دست آدمخواران نجان بدهند.
جک اسپارو و باربوسا که به دنبال یافتن چشمه‌ی جوانی هستند، در میابند که ریش سیاه و دخترش نیز در جستجوی همان چشمه‌اند.
جنگ جهانی دوم. چهار بچه از راه گنجه ای بزرگ به سرزمین نارنیا می روند که زیر سلطه ی ملکه ی خبیثی است که آن جا را در زمستانی ابدی نگه داشته و مانع ورود کریسمس به آن جا شده است. منجی شیروش بزرگ، «اصلان» نیز برای نجات «نارنیا» و ساکنانش به کمک بچه ها می آید…
یکسال از حوادثی که برای پیتر، سوزان، ادموند و لوسی با وارد شدن به سرزمین نارنیا از طریق جارختی اتفاق افتاد، گذشته است. آنها یکروز که وارد یک ایستگاه قطار شده اند بطور جادویی مجدداً وارد سرزمین نارنیا می شوند. هزار سال نارنیایی از خروج آنها از این سرزمین گذشته است، حیوانات ناطق از بین رفته اند و یک شاه شیطانی و سنگدل به اسم میراز بر آن سرزمین حکمرانی می کند…
شخصی به نام جولیان مایکلز، محیطی را به نام “وایس” طراحی کرده است ، که دارای ساکنانی مصنوعی است که مانند انسان ها فکر و احساس می کنند. اما زمانی که یکی از این افراد مصنوعی از محیط طراحی شده خارج می شود، مشکلاتی به وجود می آید…
اینبار هم مانند دو قسمت قبلی سرزمین های نارنیا توسط نیروهای شیطانی به شدت در خطر است و بچه های انگلیسی به طریقی پا بر این سرزمین می گذارند تا بتوانند با پیدا کردن هفت شمشیر جادویی و طی یک سفر دریایی بسیار خطرناک باری دیگر منجی نارنیا شوند…
در سال 1789 و در بحبوحه انقلاب فرانسه، راهزنی نقاب دار به نام تولیپ سیاه به غارت از ثروتمندان می پردازد. مردم دهکده به او لقب رابین هود داده بودند. اما در جریان یکی از راهزنی ها اتفاقی باعث میشود که هویت او در خطر افشا قرار گیرد …