«نلسن رایت» (ساترلند)، دانشجوی پزشکی، برای تجربه ی دنیای پس از مرگ، فعالیت قلب خود را متوقف می کند و دوستانش «ریچل» (رابرتس)، «دیوید» (بیکن)، «جو» (بالدوین) و «رندی» (پلات) با کمک داروهای خاصی، لحظاتی بعد او را به زندگی بر می گردانند. پس از آزمایش، «نلسن» می گوید که تصاویر غریب و هیجان انگیزی دیده است…
فیلم داستان مردی جوان به نام آرتور را روایت میکند که باید برای حضور در صحنه های نبرد آموزش و تعلیم ببیند ولی برای رسیدن به این هدف، در ابتدا باید راه سرنوشتش را پیدا کند. پس از سالها تلاش و کوشش، سرنوشت او را لایق دانسته تا آرتور شمشیر افسانه ای را که در سالها درون سنگ خفته است بیرون بکشد و به ظلم و ستم پایان دهد.
سه جوینده ى طلا راهى کوههاى سیرا مادرهى مکزیک می شوند و پس از گذراندن موانع طبیعى و خطر راهزنان، حرص و تفرقه ثروتشان را بر باد می دهد…
سال 1969، «دکتر مالکوم سیر»، مدیر بیمارستان بین بریج را متقاعد می کند تا اجازه بدهد او داروی لوو دوپا را که در درمان پارکینسن مؤثر بوده-روی «لنرد لووه» که از کودکی به تدریج کنترل حرکاتش را از دست داده و دچار کاتاتونیا شده، امتحان کند. «لنرد» تحت تأثیر لوو دوپا آرام آرام قدرت حرکت و تکلمش را دوباره به دست می آورد…
زن و شوهری جوان دو فرزند خود را در حادثهای از دست میدهند. زن دیگر تحمل ندارد، اما شوهرش به او کمک میکند و شوق زندگی را به وی بازمیگرداند. مدتی بعد مرد در حادثهای کشته میشود و به بهشت میرود. زن که این بار یار و یاوری ندارد، خودکشی میکند و مرد سفری از بهشت به دوزخ را برای یافتن همسرش آغاز میکند…
فیلم اقتباسی از زندگی واقعی «رامون سم پدرو» است. رامون که در ابتدای جوانی قطع نخاع شد 30 سال تلاش کرد تا دادگاه حق مرگ آسان را برایش به رسمیت بشناسد تا بتواند به زندگی خود پایان دهد…
اتفاقات وحشتناک و شیطانی برای آدم ربایانی که پسری کوچک را در کلبه ای دورافتاده به گروگان گرفته اند به وقوع می پیوندد و…
داستان یک مربی تیم فوتبال دبیرستان بنام «هارولد» است که با پسری بنام «رادیو» آشنا می شود که دارای مشکلات روحی و روانی می باشد. هارولد او را زیر پر و بال خودش می گیرد…
در عملیات خطرناکی که در هنگ کنگ بر علیه گروهی از مافیای مواد مخدر انجام میشود تمام دوستان و گروه یا بازرس حرفه ای کشته میشوند و…
گروهی از افراد قوم بنیاسرائیل در جستوجوی سرزمین تازه، به دو شهر همجوار سودوم و گومورا میرسند که زیر فرمان ملکهای خبیث بهنام “بارع” (امه) است. “بارع” اجازه میدهد که این گروه بیرون شهر و در ساحل رود اردن کشاورزی کنند و امیدوار است که آنان جلوی حمله “هلامیتها” را بگیرند…
“ویدیا” با پسری به اسم “راگوویر” ازدواج می کند، ازدواجی پر از رنج و عذاب، سرانجام این دو از هم جدا می شوند، بعد مدتی “ویدیا” متوجه می شود که باردار است…
با توجه به معجزه ای که در مورد منقبض شدن تومور سرطانی هزل رخ داده و چند سال وقت برایش فراهم آورده، او تا کنون در انتهای خط زندگیش بوده و منتظر آخرین ورق داستان زندگیش است. اما یک برنامه ی پیچیده ای در گروه بچه های سرطانی سبب ورود پسری به اسم آگستیوس واترز می شود که باعث می شود زندگی هزل دوباره از نو نوشته شود…