1998
محدوده سال انتشار :
سیدارت (امیر خان) یک بوکسر تازه کار است، که گذراندن وقت با دوستانش را به کار کردن ترجیح می دهد. برادر بزرگتر او برای یک تبه کار مشهور کار می کند. سیدارت با دختری بنام آلیشا (رانی) آشنا می شود و فیلم در مورد داستان عشق سیدارت و آلیشا، و همینطور اصلاح شدن سیدارت، در پی یک سری ماجراها است…
دو برادر به نام های هنک و جیکوب میچل به هم راه یکی از دوستان شان به نام لو، یک هواپیمای تک موتوره ی سقوط کرده را در میان درختان جنگلی پوشیده از برف پیدا می کنند. در این هواپیما جسد فاسد شده ی خلبان و یک چمدان پر از پول به میزان چهار میلیون دلار وجود دارد. آنان تصمیم می گیرند تا فصل بهار و آب شدن برف ها و پیدا شده هواپیما، پول ها را پنهان کنند…
با پخش شایعه مرگ کاپیتان جان اسمیت، پوکوهانتس پریشان میشود و به همراه میکو، فلیت و پرنسی مسافرت خود را به طرف انگلستان آغاز میکند…
«آدامز هانتر» (ویلیامز) جوانی ناآرام است که در یک کالج پزشکی مشغول تحصیل می شود، اما شیوه ی رسمی و برخورد سرد و حرفه ای پزشکان با بیماران را نمی پسندد و معتقد است که بیماران در رابطه ای این چنین با پزشکان، بهبود نمی یابند. او پس از اخذ مدرک و شروع طبابت، رابطه ی عاطفی و درمان روحی را نیز با تجویز دارو هم راه می کند و حتی گاهی اوقات به لودگی برای بیماران روی می آورد.
زن و شوهری جوان دو فرزند خود را در حادثه‌ای از دست می‌دهند. زن دیگر تحمل ندارد، اما شوهرش به او کمک می‌کند و شوق زندگی را به وی بازمی‌گرداند. مدتی بعد مرد در حادثه‌ای کشته می‌شود و به بهشت می‌رود. زن که این بار یار و یاوری ندارد، خودکشی می‌کند و مرد سفری از بهشت به دوزخ را برای یافتن همسرش آغاز می‌کند…
«مارتین ریگز» ( گیبسن ) و «راجر مرتو» ( گلاور ) که احساس پیری به سراغ شان آمده، با مافیای چینی درگیر می شوند تا جلوی کارهای غیرقانونی شان را در امریکا بگیرند.
«درید» گروهی را تشکیل می دهد تا بسته مرموزی را از چنگ رقیبان بیرون آورد. این بسته توسط گروه های ایرلندی و روسی تعقیب می شود. داستانی پرحادثه سرنوشت آنها را روایت می کند…
سیمبا و نالا صاحب یک دختر بنام کیارا شدند. تیمون و پومبا به عنوان مراقب این بچه انتخاب شدند اما کیارا از دست آنها به راحتی فرار می کند و به سرزمین های ممنوعه پا می گذارد. او در آن سرزمین با بچه شیری به نام کوو آشنا شده و با یکدیگر دوست می شوند. اما او و والدینش نمی دانند که کوو پسر زایرا است. او قصد دارد کوو را با سرنگونی سیمبا به پادشاه تبدیل کند…
پسر یازده‌ساله‌ ای که با معلولیتش دست و پنجه نرم می‌کند، اسبی پیدا می‌کند. اسب، کرّه‌ ای تک‌شاخ به دنیا می‌آورد و پسربچه باید از آن مراقبت کند.
«مکس » را در مدرسه بخاطر درشتی هیکل گودزیلا می خوانند. او چندان تمایلی به حرف زدن و اندیشیدن ندارد و تمامی اینها باعث می شود که او به عنوان دانش آموزی کودن مورد تمسخر دیگران قرار گیرد…
یک سیاستمدار سرخورده لیبرال فرصتی را بدست می آورد تا بوسیله تاثیر موسیقی هیپ هاپ با صراحت بتواند با رای دهنده های خود صحبت کند…
ماجرای فیلم در مورد یک نوار ویدئوی مرموز است، که هر کس آن را تماشا کند بعد از مدتی به طرز عجیبی می میرد، مگر اینکه بتواند به جواب معمای آن پی ببرد…
صفحات سایت