نقد و بررسی کامل فیلم Casablanca 1942
در تاریخ سینمای کلاسیک فیلمهای معروف بسیاری وجود دارد، فیلمهایی پر محتوا، فیلمهایی با جلوه های هنری یا اصالت هنری و با اهمیت سیاسی بیشتر. فیلمهای دیگری هم هستند که احتمالا در رده بندی بهترین فیلمهای تاریخ سینما بالاتر از کازابلانکا قرار دارد. ولی وقتی قرار است دست روی فیلمهایی بگذاریم که شخصا دوستشان داریم و راحت تر بگویم وقتی پیش یک دوست صمیمی اعتراف می کنیم دیر یا زود حرفمان به این چند کلمه آشنا می رسد:
ـ من واقعا دیوونه کازابلانکا هستم.
ـ منم همینطور !
کازابلانکا فیلمی است که معیارهای عادی را تغییر داد:
بیشتر از خود “همفری بوگارت” عمر کرد، در زمان تغییر سلیقه ها به حیاتش ادامه داد و به تمامی کسانی که می خواستند با رنگی کردن آن زیبایی اش را از بین ببرند، دهن کجی کرد. کازابلانکا جهش کرد تا دل کسانی را که چند دهه بعد از ساخته شدنش به دنیا آمده بودند را ببرد. دیر یا زود و معمولا قبل از ۲۱ سالگی همه این فیلم را می بینند و البته به فیلم محبوبشان هم تبدیل می شود. واقعا حرف نداره …!
در سال ۱۹۹۲ کازابلانکا ۵۰ سال داشت. در تاریخ سینما ۵۰ سال زمان طولانی است، زیرا سینما خودش فقط ۱۰۰ سال قدمت دارد. ولی در مقایسه با زمان این فقط یک لحظه است.
بعضی از عوامل سازنده فیلم هنوز در قید حیاتند اما ستاره ها همه دارفانی را وداع گفته اند. آخرین بازیگر فیلم هم ”کرت بوا“ (همان جیب بری که به مسافران هشدار می داد مواظب جیب برها باشند!) بود که در سال ۱۹۹۲ درگذشت.
و اما در مورد خود فیلم:
صحنه های کلیدی فیلم در حقیقت همانهایی هستند که ورود غیر منتظره “الزا” را به کافه “ریک” تعقیب می کنند. در بین فیلمهای کلاسیک کمتر فیلمی را می توان پیدا کرد که با تماشای مکرر آن احساساتان نسبت به تماشای فیلم برای نخستین بار بیشتر شده باشدو کازابلانکا از همین دست فیلمهاست که خودش را پس از چند بار تماشا نشان می دهد!
وقتی برای اولین بار به تماشای فیلم می نشینیم هیچ چیز از رابطه عاشقانه بین ریک و الزا در پاریس نمی دانیم، پس جریان را به سادگی دنبال می کنیم. هنوز مجبوریم این رابطه عاشقانه را ( که ظاهرا موضوعی فرعی به نظر می رسد) را رمز گشایی کنیم. ما متوجه می شویم که این رابطه معنایی دارد ولی کاملا آن را نمی فهمیم. اما بعداْ در زمانی که فیلم رو به جلو می رود ما خاطرات پاریس را تجربه می کنیم. آنگاه به عمق احساسات الزا پی می بریم و در آخر فیلم به نتیجه گیری میخکوب کننده اش می رسد.
اما برای بار دوم که فیلم را نگاه می کنیم هر کلمه ای که بین ریک و الزا ردوبدل می شود و هر چیز کوچکی که در رفتار و نگاهشان مشاهده می شود برای ما با یک دنیا نیش و کنایه همراه می شود. هنگامی که برای اولین بار فیلم را نگاه می کنیم به اندازه کافی خوب به نظر می رسد، اما برای بار دوم محشر است.
در حقیقت ذات این فیلم طوری است که تماشای مکرر را طلب می کند. اگر شخصی را می توانید پیدا کنید که تا بحال این فیلم را ندیده است، کنارش بنشینید و با همدیگر فیلم را تماشا کنید. متوجه می شوید که حواس شما به فیلم بیشتر از حواس دوستتان است. البته دوست شما آدم بی احساس و زمختی نیست! ولی نمی تواند مثل شما متوجه تلخی خاصی بشود که پشت هر نگاهی وجود دارد و به تدریج هم پررنگ می شود و با هر کلمه ای افزایش می یابد.
درتماشای اول ممکن است بیننده حتی متوجه جریانهای جانبی فیلم هم نشود مانند داستان فرعی زن جوانی که حاضر است هرکاری انجام بدهد تا به شوهرش جهت خارج شدن از کازابلانکا کمک کند .
اگرچه آشنا شدن با فیلم کمک زیادی در انتقال احساس می کند اما از طرف دیگر هم باعث می شود تا نقطه ضعف هایی مشخص شود که در تماشای اول به چشم نیامده است . بعنوان مثال برای خود من زمانی پیش آمد که متوجه شدم از شخصیت “ویکتور لازلو” (با بازی پل هنرید) زیادخوشم نمی آید. او یک قهرمان مقاومت است و در عین حال خیلی بی مزه و بی حس ! اگر در زمان صلح سر از یک سازمان سیاسی در بیاورد خیلی راحت با یک حکومت خودکامه و دیکتاتوری کنار می آید . وقتی در پایان فیلم ریک (همفری بوگارت) در مورد چیزهایی که بین او و الزا (اینگرید برگمن) اتفاق افتاده دروغ می گوید تا وجهه الزا را در نظر او حفظ کند لازلو اصلا عین خیالش هم نیست ! در حقیقت به نظر من اواصلا لیاقت الزا را ندارد . ریک می گوید که جای او در کنار ویکتور است ولی آیا ویکتور به او توجهی می کند و یا اصلا به اونیازی دارد؟ او در حین یک فرار طولانی با کارش و با قهرمانیش ازدواج کرده است . شبهای متعددی وجود خواهند داشت که الزا “همچنان که زمان می گذرد” راگوش کند و متوجه اشتباهش در سوار شدن به آن هواپیما بشود.
مثل تمام کسانی که نسبت به فیلمهای مورد علاقه شان خیلی حساسند من هم نکاتی را در رابطه با این فیلم و شخصیتهایش پیدا کرده ام که دانستن آنها می تواند جالب باشد :
چیزی که در مورد ریک جالب به نظر می رسد و مرا حسابی تکان داده است عشق او نسبت به الزا نیست بلکه توانایی او در پیدا کردن چیزی فراتر از عشق است .
شخصیت لازلو هم مثل یک خوک می ماند چون هم خر را می خواهد هم خرما را ! او چه جور مبارز جدی مقاومت است که زنش را با خود به این طرف و آن طرف می کشاند و او را در معرض خطرات بی مورد قرار می دهد. تنهاتوجیه برای ما این است که بگوئیم خودپسندی او نیاز به تعریف و تمجیدهای زنش دارد. یک قهرمان واقعی حتما کازابلانکا را به تنهایی ترک می کرد هم بخاطر کارش هم بخاطر خیر و صلاح زنی که دوستش دارد. لازلو آنقدر کودن است که حتی نمی تواند ببیند بین ریک و الزا چه می گذرد. فیلم سعی می کند تا به ما بفهماند که الزا هر دومرد را دوست دارد ولی ما می توانیم بفهمیم که در قلب الزا چه می گذرد … .
“بوگارت” هیچ وقت آنقدر احساس برانگیز ظاهر نشده است، مردی که همراه بطری اش سیگار به لب در تنهایی نشسته و غرق در افسوس و دلتنگی می باشد . بی رحمی ای که با آن الزا را موردحمله قرار می دهد واقعا دردناک و شکنجه آور است. چون این طرز حرف زدن بیش از آن که الزا را ناراحت کند خود ریک را زجر می دهد. او روی زخم خودش نمک می پاشد .
الزا در فهمیدن این مطلب کمی کند ذهن به نظر می رسد ولی در حقیقت این یکی از حقه های فیلم است که الزا را همیشه ودر هر اتفاقی که می افتد کمی عقبتر از جریان قرار می دهد .
اگر همانطور که در افسانه فیلم آمده است و حقیقت داشته باشد و صحنه نهایی فیلم تا روز آخر نامشخص بوده است و اینکه برگمن نمی دانسته که بالاخره الزا نصیب کدامیک از مردها می شود تاحدودی گیج ومنگ بودن اورا توجیه می کند . ولی متاسفانه این افسانه دهان پرکن نمی توانسته حقیقت داشته باشد چون اعتقادات عمومی حاکم بر هالیوود آن روزها نمی توانست اجازه بدهد الزا مردی را که قانونا همسرش بوده به خاطر مردی که عاشقش است ترک کند .با این وجود برگمن هنوز هم کاملا متقاعد کننده به نظر می رسد . وقتی که در فرودگاه از یک مرد جدا شده ودر کنار مرد دیگری می ایستد او دوپاره شده است . پریشانی و سردرگمی عاطفی در حضورمردی که دوستش دارد همواره یکی ازخصوصیات بارز بازیگری برگمن بوده است. در فیلم “بدنام” (نقد و بررسی این فیلم را اینجا بخوانید) ساخته “هیچکاک” که فیلمی با درون مایه ای کمابیش شبیه کازابلانکا است کری گرانت که عاشق برگمن است مجبور می شود به خاطر هدف برترش در مبارزه با دشمن وانمود کند که این گونه نیست و اینجاست که می توانیم خصوصیت بارز برگمن را ببینیم .
کارگردانی “مایکل کورتیز” هم از هر نظر کاملا صرفه جویانه بوده است . نکته قابل توجه این است که او تصویری را ارائه می دهد که برای درک آن، بیننده بایدکاملا در آن غرق شود. او به راحتی اینکار را انجام می دهد بدون آنکه کسی اصلا متوجه این شود که این صحنه ها اصلا کارگردانی هم داشته است! مایکل به طور معمول از همان شیوه روایی و داستان گویی سینمای کلاسیک استفاده می کند همانطوری که “گریفیث” آن را تعریف کرده است و در هزاران فیلم ساخته شده قبل ازکازابلانکا به کار رفته است : آماده کردن نما ـ حرکت ـ مدیوم ـ نما ـ کلوزآپهای متعدد ـ نماهای دید اشخاص و عکس العمل ها .
آیا نمایی درکازابلانکا هست که بدون در نظر گرفتن بقیه فیلم و فقط برای خودش فیلمبرداری شده باشد؟من که فکر نمی کنم ! کورتیز همه کاره فیلم و داستان است او حتی از شخصیتهای فیلم هم گوی سبقت را ربوده است هیچ کس نمی پرسد که آن نمای محشر را در کازابلانکا دیده ای ؟ چون هیچ نمای محشری که از سایر نماهای دیگر متمایز باشد وجود ندارد و اگر کسی هم این طور فکرکند دچار اوهام شده است .
وقتی از “هوارد هاکز” خواستند تا فرمول یک فیلم بزرگ را تعریف کند گفت : سه صحنه عالی بدون صحنه بد . کازابلانکا در فرمولش این کار را با ۴ صحنه انجام داده است!