نقد و بررسی کامل فیلم The Godfather 1972
خلاصه داستان:
فیلم، در اواخر دهه ۴۰ و در “نیویورک” جریان دارد و “کورلئونه”، در اصطلاح جرائم سازماندهیشده، یک “پدرخوانده” یا “دون” و به عبارتی رئیس یک خانواده مافیایی است. “مایکل”، آزاداندیش غیرمتعصبی که با نادیده گرفتن پدرش برای جنگیدن در جنگ جهانی دوم داوطلب شده بود، حالا به عنوان یک کاپیتان و یک قهرمان جنگ به کشور بازگشته است. “مایکل”، که مدتها پیش، از قبول شغل خانوادگی سر باز زده است، به همراه دوست دختر غیر ایتالیاییاش، “کی” (دایان کیتن) که برای اولین بار سر از شغل خانوادگی “مایکل” درمیآورد، در مراسم ازدواج خواهرش، “کانی” (تالیا شایر)، حاضر میشود. چند ماه بعد و در ایام کریسمس، “دون”، هدف گلوله مرد مسلحی قرار میگیرد که در استخدام قاچاقچی مواد رقیبی است که پیش از این، درخواست کمکش از “دون” با توجه به روابط سیاسیای که داشت رد شده بود، و به زحمت از مرگ نجات مییابد. “مایکل”، بعد از نجات پدرش از دومین اقدام به ترور، برادر بزرگ و تندخوی خانواده، “سانی” (جیمز کان) و مشاوران خانواده، “تام هگن” (رابرت دووال) و “سال تسیو” (ابی ویگودا) را متقاعد میکند که بهتر است او کسی باشد که از مسئولین این حوادث عیناً انتقام بگیرد.
“مایکل”، بعد از به قتل رساندن یک افسر پلیس فاسد و آن قاچاقچی مواد، در حالی که آتش یک جنگ گانگستری در خانه زبانه کشیده، خود را جایی مخفی میکند. او که عاشق یک دختر بومی شده با او ازدواج میکند اما کمی بعد، دختر به دست دشمنان “کورلئونه” در جریان سوءقصدی به جان “مایکل” کشته میشود. “سانی” هم که مورد خیانت شوهر خواهرش قرار گرفته، سلاخی میشود. زمانی که “مایکل” به خانه برمیگردد و “کی” را راضی به ازدواج میکند، پدرش، نیرویش را دوباره به دست میآورد و با اطلاع از اینکه “دون” قدرتمند دیگری، کارگردان اصلی و پشت پرده ماجراهای مربوط به مواد مخدر و باعث در گرفتن جنگهای گانگستری است، با رقبایش صلح میکند. به محض آنکه لباس “دون” جدید بر تن “مایکل” مینشیند، خانواده را به دوره جدیدی از سعادت و خوشی هدایت میکند و سپس با تثبیت قدرت خانواده و تکمیل انحطاط اخلاقی خود، مبارزات انتقامجویانهای را علیه کسانی شروع میکند که زمانی سعی در محو کردن “کورلئونه”ها داشتند.
داستان کامل:
داسـتان فیلم پدرخوانده از جـشن عروسی دختر دون کورلئونه در تابستان سال ۱۹۴۵ شروع می شود دختر او کانی با پســری به نام کارلو که رفیق سانی ( پسر دون کورلئونه ) اسـت ازدواج می کند در این هنـگام افراد زیادی مشکلات خود را با پدرخوانده در میان می گذارند یکی از این افراد پسر خوانده ویتو کورلئونه بود که به عنوان هنرپیشه به او یک نقش بسیار مهم داده نمی شد دون تام پسر دیگرش که وکیل خانواده نیز بود را بعد از عروسی به هالیوود می فرستد و تام وقتی می بیند که رئیس استودیو که والتز نام داشت مواقفت نمی کند آن نقش را به جانی (همان پسر دون کورلئونه ) نمی دهد آنجا را با این جمله ترک می کند : با تشکر من باید سریع برگردم چون آقای کورلئونه دوست دارن خبرهای بد را زود بشنوند دقیقاً روز بعد هنگامی والتز از خواب بیدار می شود سر بریده اسبش که بسیار گران و دوست داشتنی بود را در لای پتویش می بیند و از وحشت فریاد های بسیار بلندی می کند که این فریاد ها یعنی من با حضور جانی موافقم . هنگامی که تام به نیویورک باز می گردد متـوجه می شـود که فردی به نام سولاسو به دون پیشنهاد همکاری در قاچاق مواد مخدر داده که سرانجام در جلسه ای دون به صورت حضوری به سولاسو پیشنهاد منفی میدهد اما سانی که هیچ تجربه ای ندارد به نوعی رضــایت خود را با انجام این معامله اعلام می کند که دون به سرعت سر حرفش می پرد و در مقابــل همه اعضا به سانی می گوید : ساکت ، و هنگامی که سولاسو از جلسه خارج می شـود دون سـانی را فرا مـی خواند و خطاب به او می گوید : هرگز نظر خودت را به افراد خارج از خانواده نگو . در چند ثانیه بعد ما حق را به دون می دهیم زیرا سولاسو که می دانست پس از مرگ دون پسر بزرگترش رئیس خانواده می شود و چون سانی با این معامله موافق بود در یک صحنه که دون در حال خرید بود و محافظی نداشت مورد اصابت ۶ گلوله قرار می گیرد و به ظاهر کشته میشود . پس از گــذشت چند هفته در حالی بود که دون در بیمارستان بستری بود سولاسو به ســانی پیشنهاد حل اختلافات را می دهد و با این فکر که مایـکل (کوچکترین پسر دون ) از کارهای مافیایی خانواده خود دور است و هیچ تجربه ای ندارد از سانی خواست که مایکل را برای حل این اختلاف ها بفرستد سانی قبول می کند ولی با کمک کلمنزا و تسیو (مشاوران خانواده ) اسلحه ای در محل قرار می گذارند تا مایکل سولاتسو و کاپیتان مک کلاســکی ( که از رشــوه بگیران سولاسو بود ) را به قتل برساند که همین گونه شد و مایکل پس از قتل این دو نفر به سیســـیل فرستاده شد تا در امنیت باشد و همان جا عاشق دختری زیبا به نام آپولونیا می شود و با او ازدواج می کند . از آن سو دون کورلئونه از بیمارستان مرخص می شود و دوباره به جایگاه خود بر می گردد .در نیویورک، سانی تندمزاج شوهر خواهرش را به خاطر بدرفتاری با کانی، خواهر آبستنش، به شدت کتک می زند. پس از آنکه کارلو، کانی را برای بار دوم کتک می زند، سانی به تنهایی برای انتقام جویی به دنبال او می افتد. او که در یک باجه عوارض راهداری کمین کرده، با ضرب گلوله از پا در می آید. دن کورلئونه به جای ادامه انتقام جویی ها، در یک جلسه با سران پنج خانواده، ترتیبی می دهد که پسر کوچکش بتواند در امنیت کامل به خانه برگردد. در سیسیل، مایکل خبر مرگ برادرش را می شنود و آماده بازگشت به آمریکا می شود. قبل از حرکت، یک بمب در ماشین وی کار گذاشته می شود. اما به جای او، آپولونیا کشته می شود. در جلسه سران خانواده های نیویورکی، دون درمی یابد که شخص پشت این جنگ ها و مرگ سانی، دن امیلیو بارزینی است . مایکل از سیسیل بر می گردد و با دوست دختر سابقش کی آدامز ازدواج می کند دون کورلئونه ریاست خانواده را به مایکل می سپارد و قبل از مرگ به مایکل سفارش می کند که هرکس پیشنهاد ملاقات با بارزینی را به تو داد او یک خیانت کار است . پس از مرگ دون این تسیو بود که پیشنهاد را داد و مایکل دستور قتل او را می دهد سپس در صحنه ای که پدرخوانده فرزند کانی و کارلو میشــود به دستور او سران ۴ خانواده ی دیگر به قتل می رسند و مایکل با این کار قدرت خود را تثــبیت می کــند و در آخرین اقدام خود در فیلم دامادش یعنی کارلو را که متوجه شد او توسط بارزینی خریده شـده و در مرگ سانی دست داشته او را دریک ماشین به وسیله کلمنزا خفه می کند . بعد ازچند روز کانی پیش مایکل می آید و او را قاتل صدا می زند و آنگاه محافظان مایکل او را بیرون می کنند کی آدامز که شاهد این صحنه بود ازمایکل سوال می کند که آیا او واقعاً کارلو را کشته و مایک باآرامش خاصی پاسخ منفی می دهد و کی را با دروغ خود آرام می کند سپس در صحنه آخر فیلم کی در حالی که در اتاق مایکل می بیند که کلمنزا و جانشین تسیو دست او را می بوسند و او را دون کورلئونه خطاب می کنند در به روی او بسته می شود .
دیالوگ های بیاد ماندنی فیلم
“مایکل : پدرم پیشنهادی بهش داد که نتونه رد کنه
کی : چه پیشنهادی ؟
مایکل : لوکا براسی یه اسلحه بالای سرش گرفت و پدرم بهش گفت که یا امضات باید رو ورقه باشه و یا مغزت “
“دون کورلئونه : مردی که وقت صرف خانواده اش نکنه یه مرد واقعی نیست .”
“دون کورلئونه : هی سانی چت شده هرگز به افراد غیر از خانواده نگو که چه نظری داری ! “
“تام هیگن : اگه ممکنه منو سریع به فرودگاه برسونید آقای کورلئونه دوست دارن خبرهای بد رو زود بشنون “
“دون کورلئونه : من یه آدم خرافاتی هستم اگه اتفاقی برای پسرم بیفته مثلاً اگه یه مامور پلیس اونو بکشه یا اونو صاعقه بزنه یه عده از حاضرین اینجا رو مقصر می دونم اونوقته که گذشت نمی کنم .”
“مایکل : فرددو ! تو برادر بزرگ منی و من دوست دارم اما هرگز در مقابل خانوادت طرف کس دیگه ای رو نگیر .”
“مایکل : فقط نگو که بی گناهی چون اینطوری به شعور من توهین می کنی “
نقدی بر فیلم پدرخوانده
چالش میان باندهای مافیایی برای تصاحب هرچه بیشتر قدرت در همه زمینهها، حتی عرصهی فرهنگ و هنر، تم اصلی داستان را تشکیل میدهد. این کشمکش هزینههای گزافی را برای هر یک از بازیگران به دنبال دارد. کشتن و یا قربانی کردن اطرافیان و در قبال آن قربانی شدن خود و فرزندان، نتیجهی بازی در این جبهه است.
بطن و درونمایهی داستان سرشار است از خشونتهای عریان و مستتر در کنشهای متقابل افراد. خونسردی وصفناپذیر دون کورلئونه در صدور دستور برای پیشبرد هدفهای به ظاهر ساده اما اساسی خانواده کورلئونه، بیننده را با شوک غیرمنتظرهای مواجه میسازد. درخواست وکیل دون از کارگردان هالیوود و امتناع او از پاسخ مثبت، خشونتی را به همراه دارد که در نوع خود بینظیر مینماید. کارگردان کشته نمیشود اما بر اثر بریده شدن سر اسبش چنان دچار هجمه روحی و روانی میشود که خواستهی دون را بدون چشمداشتی عملی میکند. حتی در جلسه با سولاتزوی ترک؛ زمانی که محترمانه و حسابشده به پیشنهاد او پاسخ رد می دهد، بیننده نگران و هراسان از عواقب جلسه منتظر اتفاقی خشونتبار است. لوکا براتسی نخستین قربانی به شکل فجیعی کشته شده و در شب کریسمس دون کورلئونه هدف گلوله افراد سولاتزو قرار گرفته و به شدت مجروح میشود.
جنگ بین این دو گروه مافیایی آشروع شده و کشتارها ادامه مییابد، تا اینکه پس از کشته شدن سانی پسر بزرگ دون، داستان صورت تازهتری به خود میگیرد. دون کورلئونه سران خانوادههای مافیایی را به جلسهای دعوت میکند تا از ادامهی این روند که منافع او را هدف گرفته، جلوگیری کند و چنانچه امکان داشته باشد ورق را به سود خود برگرداند. در انتهای جلسه، برخلاف ابتدای آن، لحن دون تغییر کرده و تلویحاً با گویشی طنزآلود میگوید: “من یه آدم خرافاتی هستم اگر اتفاقی برای پسرم بیافته مثلا یه مامور پلیس با تیر بکشدش یا تو سلولش خودشو حلق آویز کنه یاصاعقه انو بزنه انوقت یه عده از حاضرین اینجا را مقصر میدونم…” دون کورلئونه اینگونه، مرحلهی جدیدی را در تعامل میان باندهای مافیایی نوید میدهد. اما اینبار بسیار دقیق و بررسیشده پس از تعیین مایکل به عنوان جانشین و تفویض اختیارات خود به او، در روزهای پایانی عمر، با هشدارهایی جدی به مایکل، در خصوص اطرافیان و دشمنان خانواده، فصل جدیدی را در عملکرد خانوادهی کورلئونه میگشاید. مایکل با ایستادن بر قله تجربیات و فراز و نشیبهای خانواده، همزمان با مراسم مقدس غسل تعمید در کلیسا، سران اغلب خانوادههای مافیایی رقیب را نابود میکند. روح “قدرت” خانوادهی کورلئونه جان تازهای میگیرد و روند نوینی را برای فربهی هرچه بیشتر قدرت خانواده رقم میزند.
فیلم پدرخوانده اثری است با رویکردی کاملاً مردانه که دنیای زنان را تحت سیطره و بازیهای قدرتمدارانهی خود، تحتالشعاع قرار داده است. زنان یا وسیله و بهانهی دعوای مردان هستند (کتک خوردن دختر دون توسط شوهر و کشته شدن سانی در راه خانهی خواهر)، یا قربانی مطامع کوتاه مدت مردان میشوند (کشته شدن همسر مایکل آپولونیا دختر سیسیلی)، و یا خانهدار و آشپز قابلی هستند در دنیای هراسآلود و آکنده از دروغ آفریده مردان، که حق اعتراض و پرسش نداشته و تنها باید سکوت اختیار کنند (کِی زن مایکل در آخرین سکانس با دروغ مسلم مایکل آرام میگیرد). رنگ قالب صحنهها تیره و قهوهای سوخته است که تداعی کننده سبک معماری و ترکیب رنگ مکتب گوتیک میباشد. مردان در اتاقهای تاریک و پنجرههای پوشیده به رتق و فتق امور میپردازند و توطئهچینیها و تعاملاتشان را شکل میدهند.
موسیقی متن فیلم که از ترانههای قدیمی ایتالیایی سرچشمه میگیرد در برخی صحنهها وظیفهی دراماتیزه کردن حوادث را عهدهدار است و در برخی صحنهها پوشش ریاکارانه عملکرد سرشار از خشونت کاراکترها را، کنار میزند و ما را به عمق دنائت خفته در زیر آن رهنمون میسازد.
از شخصیت دون کورلئونه پس از سکانس نخستین فیلم، انتظار داریم که کمتر دچار خطا و لغزشهای سادهلوحانه شود و ادارهی خانوادهی مافیایی خود را به بهترین نحو سامان بخشد. او ستون خانواده است و مربی فرزندان و وابستگان سببی و نسبی خود، تا در کشاکش مرگ و زندگی، همزمان با کشتن رقبا، زنده ماندن و زندگی کردن را تجربه کنند. در سیر جنگ و دعواها، سانی که از سکانس نخست سری پرشور دارد و شخصیتی عصبی مزاج؛ در اوج توهم قدرتمداری و سرخوش از پیروزی بر سایرین و حتی بر داماد خانواده، به طرز ناجوانمردانه و فجیعی به قتل میرسد.در مقابل، مایکل، که نه تنها بیننده، بلکه خود نیز انتظار ندارد روزی چنان وارد معرکه شود که با کشتن یکی از سران مافیا و رئیس پلیس منطقه، مجبور شود به سیسیل پناه برده و پس از کشته شدن سانی و همسر سیسیلیاش جایگزین پدر شود. دو شخصیت سانی و مایکل قبل و بعد از “پدرخوانده” بارها در سایر آثار سینمای بازآفرینی شدهاند.
اگر بر روی شخصیت مایکل، به دلیل حضورش در دو قسمت بعدی پدرخوانده، تمرکز کنیم، شاهد سفر اودیسهوارش در بستر جامعه و خانوادهایم که او را از پسری تحصیلکرده و قهرمان جنگ و محبوب پدر، به یکی از سران تاثیرگذار باندهای مافیایی آمریکا مبدل میسازد. مایکل سفر خود را با ورود به بیمارستانی که پدر در آن بستری است آغاز میکند. تمهیداتی به خرج میدهد تا جان پدر از هجوم دشمنان در امان بماند. به دلیل بیتجربگی، در مواجهه با رئیس پلیس، زبان سرخش پلیس را عصبانی کرده و با مشتی به صورت مایکل فرم چهرهی او را به چهرهی غیرمتعارف پدر نزدیک میسازد. مایکل به تدریج میآموزد که با تدبیر و مدیریت صحیح وارد جهان پیچیده و بیرحم مافیایی شود، در غیر این صورت جان خود و خانوادهاش را به راحتی از دست خواهد داد. با طرح نقشهای حسابشده، در قراری با سولاتزو و رئیس پلیس در یک رستوران، هر دوی آنها به دست مایکل کشته میشوند. مایکل به مخفیگاهی در سیسیل پناه می برد و مرحلهای خاص در میدان مبارزهی باندهای مافیایی آغاز میشود. اوج قدرتنمایی و تکامل نسبی مایکل به عنوان رهبر خانواده، در سکانسهای پایانی آشکار میشود. سکانسهای غسل تعمید در کلیسا و همزمان کشتار رقبای خانوادهی کورلئونه، تهدید سایر سهامداران کازینوی برادر به فروش سهام خود، کشتن داماد خانواده به اتهام دست داشتن در مرگ سانی، کشتن تسیو به جرم خیانت و …
The Godfather
بسم رب المهدی عج سلام نقد فیلم پدرخوانده بزرگترین فیلم کاپولا با بازی بزرگترین بازیگر جهان براندو فرانسیس فورکاپولا یهودی ایتالیای امریکای تبار که از بزرگترین کارگردانهای جهان بشمار میرود در این پروژه بسیار خوب و عالی عمل کرد که تماما فیلمش را مدیون مارلون براندو دانست . پدرخوانده در تمام فرهنگهای جهانی وارد شد و بصورت تمام زبانهای کشورها دوبله و به خانه مردم بنمایش درامد. از موزیک متن فیلم تا فیلم نامه نویسی و نورپردازی و بازیگر انقدر حساس و قدرتمند پیش رفتند تاجای که برای یک سکانس 15ثانیه ای 18هزار دلار پول خرج میکنند تا سکته با ظرافت طبیعیش در عالم امکان جلوه کند و به نمایش فیلم دراید. به جایگاه این فیلم که از هرنظر فوق العاده عمل کرده تاریخ سینما ظلم کرد که جایگاه پدرخوانده را دوم گماشتند بلکه تراز اولی فقط مختص به پدرخوانده است نه فیلم رستگاری در شاوشنک. در مقایسه با فیلم شاوشنک فیلم پدرخوانده ارئالیسم اجتماعی احساسی وفاداری قدرت و ایمان به ارزشها جلو بخش مخاطب میشود هر بازیگر یک متد شخصیتی برای مخاطب میسازد . ولی شاوشنک فقط با دو شخصیت پیش میرود انهم ابوس و ناامیدی تمام لحظات فیلم را دربر میگیرد کاپولا در پرونده پدرخوانده برای پوشش گذاری بر شخصیت کورلئونه از مارلون براندو استفاده میکند تا این شخصیت مافیای بد به جامعه فردی خوب جلوه دهد. کورلئونه که سمت یهودیان امریکای بود وبه انها کمک فراوانی میکرد تمام سیاست مداران ان دوره را در دستانش داشت که کاتبان رسانه و نشریه ها در جوامعه بین المللی شخصیتی خدمت گذار باشرف و بخشنده قلمداد میکردند کورلئونه تمام جناه ها را میخرید و احزاب را کنترل و حتا در کشیشان تراز اولی واتیکان نفوذ داشت و از انها استفاده میکرد برای اهداف خود . ولی وقتی به شخصیت اسکوبار نگاهی میکنیم یک شخصیت شوم را در نشریه هاشون میفهمیم چراکه اسکوبار به یهودیان علاقه نداشت و همان بی علاقه اش خودش را به نابودی میرساند در رسانه و نشریه. خانواده در این فیلم بسیار مورد اهمیت قرار میگیرد سبک کلاسیک فیلم پدرخوانده قدرت طلبی را برای مخاطب ارضا میکند تا حد ممکن نشد را به شدن میسازد وفاداری را تعلیم و خیانت را بنمایش میگذارد تنها چیزی که شخصیت اصلی کورلئونه با راسای مافیای جدا میکند تجارت مواد مخدر است که این تجارت مخرب به مزاج کورلئونه خوش نمیامد و اینکه عقیده داشت این تجارت مخرب روح انسان را کدر و نابود میکند باهمین عقاید خود تجارت مخدر را کنار گذاشته بود که باعث شدبود تمام مافیاهای ان دوره مخالف نظر و عقاید کورلئونه باشند تا جای که همه باندها دشمنه کورلئونه میشوند. اگر به شناسنامه سینمای کاپولا نگاهی بندازیم متوجه میشویم که او همیشه بدنبال بهترین ها با تمام ظرفیت و خلاقیت بوده است همانند پروژه پدرخوانده که در دنیا از نظر تمام کارشناسان فیلمی بینظیر و تکرار نشدنی که در ده 70و80و90هر دوره ده ساله طی کرد تا سرنوشت 30ساله بر فیلمنامه پدرخوانده در ذهن وقلب ما همیشه ماندگار ماند. پدرخوانده با محوریت اصلی مارلون براندو به این جایگاه رسید . نمای تصویر در دنیای هنر سینما قبل از پدرخوانده در نمایش دنیای خلاف کاران مواد مخدر و مافیا یک چهره ابکی و اماتور به نمایش گذاشته میشد ولی وقتی پدرخوانده ب نمایش ساخت درامد دنیای سینما مخصوصا با نمایش بینهایت عظیم مارلون براندو به یک باره دنیای متد بازیگری پیشرفت کرده و معمولا در تمام کشورها مقلدین بازیگری مرید مارلون براندو شدند. زمانی که بهروز وثوقی در مصاحبه با خبرنگار لس انجلسی به گفتگو حاظر میشود مجری میپرسد اقای وثوقی شما چگونه بازیگر شدید ؟؟؟ بهروز وثوقی میگوید من بخاطر مارلون براندو بازیگر شدم . وقتی به فیلم های او نگاه میکردم تماما مجذوب دنیای سینما میشدم که این باعث شد باجدیت وارد دنیای سینما بشوم در سری دوم پدرخوانده کمی فیلم به پایین سقوط کرد چراکه مارلون براندو در پدرخوانده 2 مریض و به بیمارستان منتقل شد البته ما بازیگرانی بزرگ در ان زمان داشتیم ولی هیچوقت بازیگری همتراز با مارلون براندو پیدا نمیشود وقتی کاپولا نقش جایگذینی برای مارلون براندو در کارکتر کورلئونه میگردد به سراغ استیو مک کویین میرود ولی استیو جواب رد میدهد و میگوید من در قالبه مارلون نیستم که در ان هنگام کاپولا به سراغ رابرت دنیرو میرود تا از ان دعوت بعمل اورده و فیلم را بدونه توقف به اجرا دراورند که این باعث شد کمی جایگاه پدرخوانده تنزل امتیازی داشته باشد البته صادقانه باید گفت که در سینما نقش جایگذین مارلون براندو هیچ وقت وجودنخواد داشت در پدرخوانده دیالوگ ماندگار غوغا میکند در هرصحنه یک دیالوگ حساس واقع شده از قنادی شاکی تا دعوای خانوادگی فردی با مایک و از گفتمان رئسای مافیای با کورلئونه تا نصیحت پدر به فرزندش یعنی فردی بسیار زیبا و قابل ستایش است . ما امید داریم که روزی سینمای ایران با بازیگرانی قدرتمند فیلمی به این زیبای پدخوانده به و حتا بهتر به نمایش درایند که ان شالله ما از این سینمای فعلی خارج شده و به زیبای هرچه تمام دنیای هنرسینمای هالیوود برسیم به امید دیدار