نقد و بررسی کامل فیلم The Godfather Part III 1990
با گذشت زمان همینطور که سن انسانها بالاتر میرود ، احتیاط افزایش و ریسک پذیری کاهش میابد.
هدف از ساخت یک فیلم ارائه ی یک پیام در قالب یک پروسه ی جذاب به اسم سینماست که
گاهی کارگردان بخوبی از پس این مقوله برمیاید ولی گاهی چیزی جز سردرگمی در کارها مشاهده نمیشود و بجای یادگیری از یک اثر ، وقتمان تلف میشود.
شاید حذف قسمتهای اضافی فیلم که امروزه بحث اصلی سینماست تنها بخشی از فیلمسازی باشد بخش اصلی تر گیرایی فیلمنامه و اوج و فرود های مناسب آن و دیالوگ های واقعی(دور از کلیشه) است.
کاپولا در بخش آخر از سه گانه ی پدرخوانده خیلی جذابیت کمتری را نسبت به قسمتهای قبلی به مخاطب میرساند شاید بعلت کمتر شدن موضوعات نسبت به دو قسمت قبلی و شاید به این دلیل که نمیشود این فیلم را بصورت یک فیلم مستقل نقد کرد. مایکل اقتدار کافی برای یک پدرخوانده را دارد؟ او با وجود اینکه بزرگ خاندان دن کورلئونه است ، حس یک انسان با تجربه را به مخاطب نمیرساند ،همینطور در نصیحت ها زیر سایه
حرفهای پدرش قرار دارد.
همچنین دشمنان مایکل بسیار ضعیف تر از دشمنان ویتو هستند و به نوعی از سر راه برداشتن عده ای که زیاد بزرگ و خطرناک نیستند کار دشواری نیست.
مایکل بسیار زود باورست و برای سرمایه گذاری در یک شرکت خیلی سریع تصمیم میگیرد وخیلی راحت گول میخورد ، هرچند در پایان انتقام میگیرد اما از او بعنوان یک قدرت این حد از ساده لوح بودن انتظار نمیرود.
همسر سابق مایکل در قسمتی که مایکل در بیمارستان بستری شده به او میگوید هیچوقت انقد تورا درمانده ندیده بودم و این حرفی است بسیار مهم زیرا در قسمت دوم از این فیلم مایکلِ جوانتر بسیار قدرتمند و منطقی تر است.
اما شاید همین ضعف ، کل فیلم را تحت الشعاع قرار میدهد زیرا من بعنوان بیننده منتظرِ شکوه و قدرت این خانواده و تکرار جذاب تر روند پدرخوانده ی قبلی ام اما اشتباه میکنم زیرا تا پایان فیلم باز هم سرخورده تر میشوم.
منطق و هوش پشتوانه ی ویتوبود ولی تجربه ی ویتو همراه مایکل است ، بطوری که دیالوگ های مایکل از حرفهای پدرش در قسمت قبلی سرچشمه میگیرد.
در این فیلم کارگردان از همان سبک فیلمنامه ی دو قسمت قبلی پیروی کرده یعنی ابتدا خانواده را به مخاطب معرفی میکند، آنها را بِما نزدیک میکند و سپس تاثیرگذاری خود را منتقل میکند.
شروع فیلم با آشنا کردن دختر مایکل به وینست(برادرزاده ش) وهمچنین به مخاطبان آغاز میشود که در ادامه به یکدیگر علاقه مند میشوند که نصیحت های مایکل به وینست باعث منصرف شدن او ازین علاقه میشود.
نصیحت های مایکل حاصلِ تجربه او از قسمت دوم و جوانی اوست که میگوید:
“وقتی با تو دشمن باشند میروند سراغ کسی که دوست داری”
این دیالوگ برای مخاطب ناخودآگاه یاد همسر مایکل در سیسیل را زنده میکند که براثر بمب گذاری در ماشینش کشته شد.ازهمین رو تمام مخاطبان قسمت های یک و دو خود را بسیار نزدیک به مایکل میبینند و تجربه ی اورا بخوبی درک میکنند.
جانشینی وینست بعنوان پدرخوانده ی جدید از قسمت های تاثیرگذارفیلم است که با موسیقی بینظیر و به یادماندنی (نینو روتا)حس اقتدار خوانواده ی دن کورلئوونه را به بیننده القا میکند.
اما گاهی یادمان میرد که فضاسازی و موسیقی و صحنه و … بخشی از فیلم است ، شاید یکی از دلایل موفق نبودن این فیلم نسبت به قسمتهای قبلی مقایسه ی مکرر فیلم با دو شاهکار سینماست ، این فیلم در جذاب بودن کاملا موفق است زیرا مخاطب را تا پایان فیلم محو داستان میکند و ما خوب بودن بخش های دیگر فیلم را نادیده میگیریم چون بخوبی آنرا باور کردیم.
اما پایان فیلم در سالن نمایش اپرا جایی که پسر مایکل ، آنتونی( که خلاف میل پدر به موسیقی روی آورده ست) به اجرا میپردازد رخ میدهد.
ال مارتینو (دوستِ خائن مایکل) توسط خواهرمایکل و با شیرینیِ مسمومی که برایش آورده بود و دو تن از بدخواهان مایکل در شهرهای مختلف به قتل رسیدند . تدوین فیلم درست شبیه قسمت پایانی بخش دوم فیلم پدرخوانده است یعنی ماموریت ها در حال انجام است و همزمان با نشان دادن مایکل در زمان حال ، روند تحکیم خانواده در شهر های مختلف نشان داده میشود. قاتلی از طرف ال مارتینو برای قتل مایکل در سالن حضور دارد.
چیزی که مخاطب میخواهد حتی مرگ مایکل است زیرا بنظر تمام کارهایش را انجام داده اما
پایانی عجیب و سکوت.
آدمکش به اشتباه دختر مایکل را میکشد و همه را غافلگیر میکند. چرا اینطور شد؟؟؟
چون هدف از فیلم بی نتیجه بودن تبهکاری ست و فیلم هرچند بخوبی بسته میشود اما بنظر میرسد لذت از مخاطب گرفته میشود و فدای پیام فیلم میشود.
مرگ مایکل در سکانس پایانی که چند سال بعد در تنهایی وبر اثر کهولت است شاید اقتدار مایکل را بیشتر از قبل پایین برده ، وپایانی معمولی بر سه گانه ی کاپولاست.
این سه گانه کلاس درسی برای کارگردانهای سینماست زیرا علاوه بر همزاد پنداری مخاطبان با شخصیتهای اصلی ، گاهی کارهای بد افراد این خانواده هم برای مخاطب دوست داشتنی و جذاب بوده و به نوعی کاپولا مخاطب را آنطور که میخواست کارگردانی میکرد و در اینکار هم موفق بود.