منتقد: جیمز براردینلی
موضوعات فرعي بيشماري حول اکران «مصائب مسيح / The Passion of the Christ» مِل گيبسون وجود دارند که تهديد به کوتاه کردن زمان ۱۲۷ دقيقه اي اين فيلم ميکنند. (اين بحث- چه واقعي، چه جعلي و چه ترکيبي از اين دو باشد- به طرز بي سابقه اي براي يک فيلم تبليغات کرده است). بنابراين اجازه دهيد قبل از بررسي و نگاه به برخي از اين عوامل فرعي به اصل مطلب بپردازم. «مصائب مسيح» فيلمي جذاب و قدرتمند است و به نوعي تأثيرگذارترين ترسيم از مرگ مسيح در قالب يک فيلم تاکنون به شمار ميرود. اين فيلم داغي فراموش ناشدني بر روح انسانها بر جاي ميگذارد؛ بينندگان فيلم ممکن است هرگز قبلاً اين گونه به يک صليب نگاه نکرده باشند.مخربترين اتهامي که ميتوان به اين فيلم وارد کرد اين است که بگوييم اين اثر ضد يهود است. بسياري (گرچه نه همه) افرادي که در خط مقدم اين اتهام زني قرار دارند، فيلم را نديدهاند. (از قضا، اين دقيقاً همان موج منفي است که گروه هاي مسيحي با حمله به فيلمهاي ضد مسيح مانند «آخرين وسوسه هاي مسيح / The Last Temptation of Christ» مارتين اسکورسيزي يا «زندگي برايان / The Life of Brian» برادران پِيتون ايجاد کردند.) اين بحث اثرات خوبي بر فيلم بر جاي نخواهد گذاشت.
گرچه کاهن اعظم يهودي، قيافا، به هيئت انساني بدذات تصوير شده، که حکم مرگ عيسي مسيح را صادر ميکند، اما او به هيچ وجه به عنوان نماينده کل امت يهود نمايش داده نميشود. در واقع، قيافا براي ايفاي نقش يک انسان بد ذات با رقباي زيادي بايد رقابت کند- يوزباشي هاي رومي، که مسيح را کتک ميزنند و شکنجه ميکنند، در فيلم هولناکتر ديده ميشوند.
اين فيلم براي مسيحيان انجيلي[۱] نيز جذابيتي ندارد. «مصائب مسيح» ثابت ميکند، البته اگر نيازي به اثبات باشد، که ميتوان فيلم خوبي ساخت که در آن مرزهاي دکترين مذهبي به خوبي رعايت شده باشند. در واقع، «مصائب مسيح» نشان دهنده سفري روشن و طراحي شده از ميان ۱۴ ايستگاه صليب است- سفري که بسياري از کاتوليکهاي مؤمن هر آدينه نيک[۲] انجام ميدهند. بخش زيادي از فيلمنامه اين اثر از چهار انجيل برگرفته شده است (و با ديدگاه هاي دو راهبه: يکي مريم آگردا در قرن هفدهم و ديگري آن کاترين اِمِريش در قرن هجدهم تکميل شده است) اما هرگز در طول تماشاي فيلم احساس نکردم که گيبسون قصد دارد مرا موعظه کند. «مصائب مسيح» فيلمي است که از اين دام اجتناب ميکند.
خشونت فيلم به همان اندازه که مشوش کننده است، لازم هم است. جاي هيچ ترديدي نيست که گيبسون از محدوديتها رد شده و تا جايي که توانسته بدون فراري دادن بينندهها پيش رفته است. بي تفاوت بودن به خشونت گرافيکي در يک موقعيت کارتوني (مانند فيلمهاي «ترميناتور») کار آساني است، اما در «مصائب مسيح» قضيه فرق ميکند. عذاب مسيح آن چنان بيرحمانه و مشمئزکننده در اين فيلم به تصوير کشيده ميشود که وقتي تکه هاي گوشت بدن او با اصابت ضربات شلاق از بدن جدا ميشوند و پوست خونين و پاره پاره اش زير شلاق شرحه شرحه ميشود نميتوان [با بي تفاوتي] چشم از صفحه برداشت. اين صحنهها براي افراد بزرگسال ناراحت کنندهاند و ميتوانند به بينندگان جوانتر آسيب روحي بزنند
به والدين توصيه ميکنم اول فيلم را خودشان به تنهايي ببينند و بعد با توجه به روحيات فرزندانشان درباره نشان دادن آن به کودکان خود تصميم بگيرند. (اگر کودکان ميخواهند براي تماشاي فيلم به سينما بروند حتماً با آنها برويد چون فيلم درجه R گرفته است.) اصلاً تصور نکنيد که چون فيلم حامل يک پيام مذهبي عميق است، پس تماشايش براي خردسالان مناسب است.
بخش اعظمي از فيلم «مصائب مسيح» ۱۲ ساعت پاياني زندگي حضرت مسيح (با بازي جيمز کَويزِل) از جتسيماني[۳] تا جلجتا[۴] را دنبال ميکند و در اين مدت نگاهي دارد به دادگاه مسيح در برابر قافيا (با بازي مَتيا اِسپِراجا) و سنهدرين[۵] شلاق خوردن او به دستور پيلاطوس[۶] (با بازي هِريستو ناموف شوپوف)، دربار هرود، محکوم سازي نهايي پيلاطوس و سفر عذاب آور آخر با صليب در حالي که حضرت مريم (با بازي مايا مورجِنستِرن) و مريم مجدليه (با بازي مونيکا بِلوچي) و يوحنا بن زبدي (با بازي هريستو جيفکوف) او را دنبال ميکنند. در فيلم فلاش بکهاي گاه و بيگاه و کوتاهي به شام آخر، موعظه سرکوه و بازگشت پيروزمندانه به اورشليم (يکشنبه نخل[۷]) وجود دارند، اما تقريباً کل فيلم بر اساس يک واقعه نگاري مدون بازگو ميشود. و همان طور که انتظار ميرود، فيلم با ايجاد بارقه اي از اميد به پايان ميرسد: نماي ساده اي از رستاخيز مسيح.
با توجه به ناقص بودن اطلاعات درباره «مسيح تاريخي» نميتوان درباره صداقت روايي «مصائب مسيح» بحث کرد. اين فيلم به شدت به اناجيل اربعه پايبند است و کاملاً نماينده نگاه مِل گيبسون به آخرين ساعات طولاني بي کسي مسيح است. بر خلاف بسياري از فيلمهاي سينمايي و آثار تلويزيوني گذشته درباره مصائب مسيح، اين نسخه به شدت به قواعد سينماتيک پايبند است. «مصائب مسيح» فيلمي صاحب سبک است و کِیلِب دیشانل با هنر فيلمبردارياش ما را درگير داستان ميکند.ديالوگها، که به زبان آرامي و لاتين (با زيرنويس) بيان ميشوند، تقريباً پيش پا افتاده هستند. «مصائب مسيح» فيلمِ بازيها و تصاوير است و بازي فراموش ناشدني جيم کَويزِل در سراسر فيلم ميخکوبتان ميکند (بعد از گذشت مدتها از تماشاي اين فيلم تنها چيزي که غير از بازي کَويزِل در نقش عيسي شکنجه شده ممکن است به ياد بياوريم چشمان غمگين و نگران مونيکا بِلوچي و مايا مورجِنستِرن است). ابتدا، گيبسون اعلام کرد که قصد دارد فيلم را بدون زيرنويس اکران کند- انتخابي که آن زمان به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. حال بعد از ديدن فيلم، معتقدم که اين اقدام جواب ميداد. گاهي اوقات واژهها تقريباً بازدارندهاند. (افرادي که با اناجيل اربعه آشنايي دارند به خوبي ميتوانند آنچه مسيح در آن لحظه ميگويد را به ياد بياورند).
افراد غيرمسيحي بي شک فيلم را تحسين خواهند کرد و يکي از درونمايه هاي بسيار مهم فيلم که بسيار واضح گفته ميشود سبعيت انسانها در برابر همنوعان شان است. فيلم چنان از خشونت عريان و مهارنشده عليه عيسي ناصري آکنده است که بيننده را به غور در ذات آدمي وا ميدارد. و واقعيت شوم اين است که عذابهاي بدتري بر انسانهاي ديگر در سراسر تاريخ روا رفتهاند. در طول قرنها تمدنها و فناوري تکامل يافتهاند، اما هرگز اين جنبه از ماهيت ذاتي ما انسانها تغيير نکرده است. در مورد اين فيلم، به راحتي از وحشيهاي جانور صفتي که از شکنجه مسيح لذت ميبرند روي بر ميگردانيم.
تماشاي «مصائب مسيح» تجربه تأثيرگذاري است، حداقل بعد از تماشاي سي دقيقه اول فيلم. کمي طول ميکشد تا فيلم جاپاي خود را سفت کند، ضرباهنگ برخي صحنه هاي آغازين خوب نيست و بازيهاي ناهماهنگي از برخي بازيگران نقش دوم ديده ميشود. با اين حال وقتي که مسيح براي نخستين بار نزد پيلاطوس آورده ميشود چنگال فيلم به دور بيننده محکم ميشود. سختترين صحنه براي تماشاي فيلم، صحنه شلاق زدن است، که حتي تماشايش از ديدن بيرون کشيدن ناخنهاي دست و پاي مسيح دلخراش تر است، چون گيبسون اجازه ميدهد تا اين صحنه مدت زيادي طول بکشد. آنچه بعد از اين رخ ميدهد آسانتر نيست، اما حداقل از آستانه تحمل آنهايي که تا اينجا پيش آمدهاند رد نميشود.
براي ساخت «مصائب مسيح» گيبسون خود را در شرايط بسيار سختي قرار داد. هدف او- استفاده از يکي از معروفترين داستانهاي تاريخ بشريت و تبديل آن به چيزي جديد، حياتي و به لحاظ عاطفي قوي- از نظر برخي سبکسري بود. با اين حال بر خلاف انتظارها او موفق شد (توضيحات او در اين خصوص ساده است: روح القدوس در او حلول کرده بود). تصور اين که حتي عيبجوترين کافران هم از عذاب مسيح منقلب نشوند، دشوار است. علم به فلسفه مسيح مبني بر اين که اين عذاب براي نجات گناهکاران از لعن خداوند لازم بود، لايه ديگري از معنا به اين روايت اضافه ميکند. لازم نيست براي قبول آن حتماً فرد مؤمني باشيد، همان طور که براي جذب شدن در فيلم «ارباب حلقهها» لازم نبود به وجود سائورون[۸] و سرزمين ميانه[۹] اعتقاد داشته باشيد. فيلمهاي خوب با شرايط خود کار ميکنند و اين اتفاق در مورد «مصائب مسيح» ديده ميشود.