filmodastan
تاریخ عضویت : بهم ۱۳۹۶
فیلم های مورد علاقه filmodastan
فیلمی در لیست علاقه مندی خود ندارد
آخرین نظرات filmodastan
متن حاوی اسپویل است
...در ساختار داستانی که زاویه برای تصویر زندگی این دو نفر کشیده هیچکدام شخصیت اصلی نیست، بلکه داستان بین شخصیتهای مختلف پخش شده است. سکانسهای فیلم هر کدام به تنهایی آنقدر جذاب است که گویی کل فیلم در بارهی شخصیتهای حاضر در آن سکانس است. مهمترین این سکانسها عبارت است از: گفتگوی دوناوان با مادرش، گفتگوی دوناوان با دوستانش، گفتگوی روپرت با مادرش، گفتگوی روپرت با خبرنگار و غیره.
مشخص است که «مرگ و زندگی جان دوناوان» فیلمی است گفتگومحور که از این طریق شخصیت ها دیدگاه خود دربارهی زندگی بیان میکنند...
نقل از اینستاگرام: filmodastan
2019-10-13 08:18:12
مشاهده پست
متن حاوی اسپویل است.
شبکهی نتفلیکس فیلم الکامینو» را پس از مدتها انتظار طرفداران سریال «بریکینگ بد» منتشر کرد و این فیلم خیلی سریع به امتیاز قابل توجه 9.3 در سایت IMDB دست یافت، هرچند با فروکش کردن هیجان اولیه حاکم شدن منطق بر رایدهندگان بعدی، امتیاز فیلم کمکم پایین آمد و در روزهای بعد این تنزل ادامه خواهد یافت. داستان فیلم از جایی شروع میشود که سریال «بریکینگ بد» تمام شده است، با وجود این «الکامینو» را میتوان اثری مستقل به حساب آورد با این شرط که مخاطب سابقهای از شخصیت جسی پینکمن در خود سریال داشته باشد. در واقع اگر چنین سابقهای را در نظر نگیریم، فیلم همچنان در حد یک اثر خوب باقی خواهد ماند، اما نه بیشتر از این. شخصیت اصلی «الکامینو» جسی پینکمن است که در نسخهی اولیهی فیلمنامهی وینس گیلیان قرار بود در پایان اپیزود اول کشته شود، اما سازندگان سریال متوجه شدند که چالشهای ارتباطی جسی پینکمن و والتر وایت به یکی از خطوط اصلی روایت آنها تبدیل شده و بنابراین شخصیت او را حفظ کردند تا اکنون که بعد از پایان سریال نیز به حیات خود ادامه داده است. چالشهای درونی جسی پینکمن که مشخصهی اصلی شخصیت وی در «بریکینگ بد» بود در «الکامینو» نیز ادامه دارد، هرچند وی ناچار میشود برای بقا تغییراتی در منش زندگی خود بدهد و بپذیرد که مدنیت آمریکایی کامل نیست و برای زنده ماندن در این جامعه هنوز هم باید به شیوهی غرب وحشی دست به تپانچه شد. تقابل فضای گرم و خشک آلباکروکی در جنوب با طبیعت سبز و پر آب آلاسکا که جسی به آنجا خواهد رفت هم نشانگر انتخاب هوشمندانهی او برای ادامهی زندگی است.
نقل از ایسنتاگرام filmodastan
2019-10-13 08:13:05
مشاهده پست
خطر اسپویل
«مردهها نمیمیرند» یک فیلم زامبی متفاوت از جیم جارموش است که پیام اصلی آن نقدی بر دنیای مادی و مسخ آدمها در زنجیر علایقی است که به پدیدههای این دنیا دارند، از کودکی که به اسمارتیز معتاد است تا زنی که اسیر شراب شاردونی است یا مردی که گرفتار وایفای بوده است. فیلم همچنین حاوی طعنهها و کنایاتی به آمریکای ترامپ است. کشاورز میلر که مشخصهی لباسش یک کلاه قرمز ترامپی است، همچون او قضاوتهای مسخرهآمیزی نسبت به سیاهان و مهاجران دارد. از میان آدمهای متعدد شهر خیالی سنترویل فقط پنج نفر از هجوم زامبیها در امان میمانند: اول هرمیت باب که در جنگلی که نمادی است از تعلق به طبیعت میزید و با دوربینش نقش تماشاگر را بازی میکند. دوم زنی رازآمیز با چهرهای فرازمینی که ظاهرا نشانگر انسانهای عارف است و ماهرترین مبارز در مقابله با زامبیهاست. سوم: سه نوجوان که نمادی از نسل آینده هستند. لحن «مردگان نمیمیرند» کمیک است و بار اصلی این کمیکوارگی بازی با واژههاست. تکرار جملات، ارجاع مکرر اسامی آدمها به فیلمهای سینمایی همچون «ارباب حلقهها»، «جنگ ستارگان»، «هابیت»، «روانی» و ساختهی قبلی خود جیم جارموش یعنی «پاترسون» برای کسانی که این فیلمها را دیدهاند، لحظات مفرحی را رقم میزند. در اواخر فیلم یک استفادهی شوخیآمیز از تکنیک فاصلهگذاری شده است که در آن کلیف و رونی در مورد خود جیم جارموش صحبت میکنند. «مردگان نمیمیرند» در مجموع یک اثر متفاوت و سرگرمکننده در مورد دنیای زامبیهاست که نادیدنش برای دوستداران سینما غبن است.
2019-09-01 09:16:06
مشاهده پست
خطر اسپویل:
گای ناتیو در سال 2018 دو فیلم را با عنوان یکسان «پوست» ساخته است. اولی یک فیلم کوتاه بیست و یک دقیقهای است که برندهی اسکار بهترین فیلم کوتاه در سال 2019 شد. داستان این فیلم کوتاه مضمونی ضدنژادپرستانه دارد. یک مرد سی و شش ساله به نام جانی اد در یک هایپر مارکت به مرد سیاه پوستی مه به پسرش خندیده گیر میدهد و او را با کمک دوستانش ضرب و شتم میکند و سیاهپوستان هم او را میدزدند و از او انتقام میگیرند. فیلم کوتاه «پوست» پایانبندی غیرمنتظرهی خیلی موثری دارد که حیف است آن را لو بدهم اما توصیه میکنم حتما آن را ببینید.
فیلم دوم گای ناتیو با عنوان «پوست» همین فیلمی است که تریلرش را میبینید. این فیلم بر اساس زندگی واقعی بریون ویدنر یک کلهپوست اصالتا وایکینگ ساخته شده است. از نظر مضمون این فیلم شباهت زیادی به فیلم «بزرگترین دشمنان» با بازی سام راکول دارد که چند پست قبلتر آن را معرفی کردهام با این تفاوت که در «پوست» تمرکز اصلی کارگردان نه بر تعامل و تاثیر متقابل شخصیتهای سفید و سیاه که بر شخصیت سفید داستان است. در واقع شخصیت سیاهپوست مقابل بریون ویدنر حضور کمرنگی در داستان دارد و تحول بریون بیشتر معلول تعامل وی با جولی پرایس است. فیلم «پوست» بدون در نظر گرفتن پایانبندیاش، فضایی تقریبا ناتورالیستی دارد. در این فیلم زندگی اعضای یک خردهفرهنگ حاشیهنشین در آمریکا از نگاه ریزبین گای ناتیو به شکلی رئالیستی تصویر شده است. سازندهی فیلم موفق شده است تاثیر فقر و محرومیت در به وجود آمدن گرایش نژادپرستانه را به شکلی ملموس نشان دهد. در دیدگاه انتقادی گای ناتیو از نژادپرستی، «پوست» رمزی است از هویت که تبدیل و تبدل آن دگردیسی شخصیت را نشان میدهد. بازیهای فیلم «پوست» در حد بسیار خوب قرار دارد. در مجموع فیلم بلند «پوست» اثری است دیدنی که از نسخهی کوتاه اسکاریاش چیزی کم ندارد.
نقل از اینستاگرام: filmodasatan@
2019-07-27 07:24:08
مشاهده پست
خطر اسپویل: سریال «آخرین پادشاهی» یکی از ده سریال محبوب تاریخی تماشاگران در سایت IMDB است. داستان سریال فضایی شبیه سریال «وایکینگها» دارد و حتی اسامی برخی قهرمانان آن سریال همچون رگنار و اوبه و آیوار نیز در این سریال به چشم میخورد، هرچند این شخصیتها نقش متفاوتی را در «آخرین پادشاهی» ایفا میکنند. از نظر تاریخی و با توجه به تقدم زمانی شاه اکبرت _که در سریال «وایکینگها» پادشاه مقابل رگنار است_ بر آلفرد کبیر که شاه وسکس در «آخرین پادشاهی» است، داستان این سریال حدودا نیم قرن بعد از ماجرای داستان وایکینگها در جریان است. محور اصلی داستان سریال «آخرین پادشاهی» چگونگی به قدرت رسیدن آلفرد کبیر پادشاه وسکس در سالهای 871 تا 899 میلادی است که نقش مهمی در شکلگیری کشور کنونی انگلستان دارد. آلفرد توانست هجوم وایکینگها را مهار و هستهی شکلگیری انگلستان متحد را ایجاد کند. وی در این راه از پادشاهیهای کوچکتر دیگر کمک گرفت که یکی از این پادشاهیها خاندان اوترد در نورث آمبریا بود. باید توجه داشت که گرچه شخصیت آلفرد واقعی است و بیشتر حوادث سریال هم ارجاعی به واقعیت تاریخ دارد، اما شخصیت اوترد به شکلی که در سریال «آخرین پادشاهی» تصویر شده ساختهی تخیل نویسنده است.
سریال «آخرین پادشاهی» در جذب تماشاگر نسبتا توانمند است. کمبود بودجه در ساخت برخی صحنههای جنگ و پردازش جلوههای ویژه در فصلهای اول و دوم آن گاهگاه خودش را نشان میدهد، اما «آخرین پادشاهی» در کلیتش مقبول از کار درآمده است. این سریال اطلاعات خوبی در مورد چگونگی همنشین شدن وایکینگها و انگلوساکسونها در انگلستان قرن نهم میلادی به مخاطب میدهد و تصور کلیشهای از تقابل این دو قوم را نقش بر آب میکند. شخصیت نقش اول یعنی اوترد نمادی از ترکیب دو فرهنگ وایکینگی و انگلوساکسونی است که دلبستهی هر دو قوم است و در عین حال از دیدن معایب هیچ کدام نیز غافل نیست. یکی از محاسن سریال تصویر رابطهی دوستی توام با رقابت اوترد با آلفرد است که به خاطر سوءظن های آلفرد به مویی بند است. اوترد یک جنگاور کافرکیش است که چندان اهمیتی به موقعیت شاهانه و باورهای آلفرد مذهبی اما خردمند نمیدهد.
لحن سریال بین طنز و جدی در رفت و آمد است. طنزها بیشتر متوجه روحیهی مسیحی انگلیسی است. غلبهی فضای طنز و تعدادی از شوخیهای سبک شخصیتها گاه به باورپذیری داستان سریال لطمه میزند. برخی لغزشها در ساخت و پرداخت سریال نیز وجود دارد (مثل امید وایکینگها به اینکه اوترد داستان مردهی پیشگو را باور کند در فصل دوم) که منطق داستانی سریال را تضعیف کرده است. با وجود اینها «آخرین پادشاهی» سریالی است قابل تماشا که ترکیب خوبی از موضوعاتی مثل تاریخ و جنگ و عشق و حسادت را پیش روی مخاطب میگذارد.
معرفی فیلمها و سریالهای روز دنیا در اینستاگرام: filmodastan@
2019-07-14 21:16:05
مشاهده پست
خطر اسپویل
فیلم بر اساس رمانی به نام «اوفلیا» نوشتهی لیسا کلین استاد مستعفی ادبیات در دانشگاه اوهایو نوشته شده که به خاطر اقتباسات متفاوتی که از نمایشنامههای شکسپیر داشته معروف شده است. محور اصلی این اقتباسات ساختشکنی از اصل کلاسیک نمایشنامه و به مرکز آوردن یک شخصیت حاشیهای زن به مرکز داستان است. در فیلم «اوفلیا» نیز چنین اتفاقی رخ میدهد. او که در نمایشنامهی «هملت» یک معشوق حاشیهای است با تخیل نویسنده داستان را از منظر خودش روایت میکند و بقیه را به حاشیه میبرد. روایت اوفلیا از این داستان تفاوتهایی با نمایشنامهی کلاسیک به خصوص در مورد سرنوشت خودش دارد که بحث از آنها به لو رفتن داستان میانجامد. محور اصلی داستان در نمایشنامهی شکسپیر بیان تردیدهای هملت در انتقام گرفتن از خون پدر است. در «اوفلیا» این محور از نظر سازنده دور نمانده، اما تصویر عواطف اوفلیا به عنوان دختری از خارج از دربار که در عین دل بستن به یک شاهزاده نمیخواهد بازیچهی دست سلطنت قرار گیرد، به مرکز داستان آمده است.
زبان شخصیتهای «اوفلیا» برخلاف «هملت» امروزی و ساده است، اما از نظر دکور و صحنهپردازی و گریم، شاهد فضایی کلاسیک و نسبتا باشکوه هستیم. داستان در نیمهی دومش کمی از ریتم و هیجان میافتد شاید به دلیل آنکه سرنوشت برخی شخصیتها از جمله هملت و عمویش کلودیوس (کلایو اوون) از قبل معلوم است.
نقل از اینستhگرام: filmodastan@
2019-07-12 08:55:08
مشاهده پست
احتمال اسپویل" فیلم «نانسی درو و پلکان مخفی» بر اساس رمانی قدیمی ساخته شده که در سال 1930 و بر دست نویسندهای به نام کارولین کین نوشته شده است. کارولین کین (که یک نام مستعار است) و چند نویسندهی دیگر که برای ناشر مجموعهی «نانسی درو» کار میکردند، مجموعا 52 رمان در این سری نوشتند که قهرمان تمام آنها دختری جوان با چشمانی آبی و موی طلایی بود و نانسی درو نام داشت. حضور دختری نوجوان به عنوان گشایندهی معماهای پیچیده و رازآمیز در حقیقت نوعی ساختشکنی از رمانهایی بود که قهرمان آنها کارآگاههای مرد جاافتادهای همچون شرلوک هولمز و موسیو پوارو بودند. در مورد فیلم «نانسی درو و راه پله مخفی» باید اقرار کرد که این فیلم ممکن است خوشایند برخی دختران نوجوان قرار گیرد، اما چیز خاصی برای ارائه ندارد. موضوع فیلم و شیوهی عملکرد مجرمان نخنماست و برای سلیقههای در همان اوایل قرن بیست خوب است نه نوجوانان امروزی. داستان فیلم ساده و قابل حدس و کلیشهای از رمانهای جنایی کلاسیک است. بازی سوفیا لیلیس نسبت به بقیهی بازیگران بیشتر توی چشم میآید، اما تماشای بازی یک هنرپیشهی رو به اوج نمیتواند انگیزهی کافی برای دیدن یک فیلم کلیشهای را فراهم کند.
نقل از اینستاگرام: filmodastan@
2019-07-09 11:55:37
مشاهده پست
اسپویل: تاریخ سینما اهمیت نخستین فیلم «شفت» که در سال 1971 ساخته شد از آن جهت است که اولین فیلم اکشن موفقی بود که نقش اول آن را یک بازیگر سیاهپوست ایفا میکرد. 48 سال پس از اولین «شفت»، پنجمین فیلم مربوط به این شخصیت در سال 2019 ساخته شده است. در سه فیلم اول این مجموعه و نیز سریال تلویزیونی سال 1373 _که در ایران هم خیلی محبوب بود_ ریچارد راندتری نقش اول فیلم بود و در دو فیلم آخر هم ساموئل ال جکسون. در نسخهی 2019 این هر دو بازیگر حضور دارند تا با اضافه شدن جسی تی اشر به عنوان نسل سوم «شفت»، تصویری کامل از این خاندان مبارز ارائه شود. غلبهی فضای کمیک بر این اثر به مذاق برخی منتقدان خوش نیامده است. شاید هم غلظت روحیهی شوخیآمیز ساموئل ال جکسونی در این فیلم کمی زیاد باشد، اما این مساله از دید طرفداران این بازیگر نقطه مثبت فیلم بوده است نه نقطه ضعف آن. بیشترین حجم شوخیها و جوکهای فیلم مربوط به گفتگوهای بین شفت پدر و شفت پسر است گرچه شفت پدربزرگ هم که در اواخر فیلم به این تیم اضافه میشود چیزی در طنازی کم نمیآورد. بخش بزرگی از این طنازیها جنسیتی است با طعنههایی به پستمدرنیته و مظاهر آن از باورهای فمنیستی تا پدیدههای تکنولوژیکش. به نظر نمیرسد که «شفت» مدعی فلسفهپردازی باشد، اما از طریق همنشین کردن سه نسل یک شخصیت سینمایی، تصویری پست مدرن از زندگی ارائه میکند که مقبول آدمهای گذشته و حال و آینده است و این دستاورد کمی نیست.
معرفی فیلمهای روز جهان در اینستاگرام: filmodastan@
2019-07-08 08:52:16
مشاهده پست
اسپویل: موضوع اسارت یک انسان از بدو تولد و جدا ماندن وی از انسانهای دیگر تا بزرگسالی دستمایهی فیلمهای زیادی بوده است. تفاوت «وحشی» این است که یک انسان او را بزرگ میکند و به او تکلم و سواد را میآموزد. از این جهت داستان فیلم «وحشی» در بخش آغازینش ماجرای فیلم «اتاق» را به ذهن متبادر میکند. اما از اواسط فیلم، موضوع داستان عوض میشود و فضایی مثل داستان گرگینهها بر فیلم حاکم میشود. این مساله البته به مذاق کسانی که طرفدار داستانهای واقعگرا در مورد خوی توحش انسانند خوش نخواهد آمد. فیالواقع سازندگان فیلم با کمی حوصله و خلاقیت میتوانستند فیلم را از کلیشهای شدن نجات دهند اگر فقط بر غرایز طبیعی آنا تمرکز میکردند و از او گرگینه نمیساختند، اما چه میشود کرد که خواست آنها به این سمت میل کرده است. حاصل فیلمی است که به همین شکلش هم مخاطب را سرگرم میکند، اما دربردارندهی تاملی بر غرایز طبیعی بشری و خویی غریزی که فروید آن را «نهاد» نامیده نیست.
نقل از اینستاگرام: filmodastan@
2019-07-08 08:42:21
مشاهده پست
اسپویل: فیلم «گاوصندوق» بر اساس ماجراهایی واقعی سرقت یک گاوصندوق شخصی بزرگ امانات در سال 1975 در شهر پراویدنس آمریکا ساخته شده است که طی آن سی میلیون دلار دزدیده شد. این گاوصندوق معروف متعلق به رییس یک باند مافیایی ایتالیایی به نام ریموند پاتریارکا بود که در دههی هفتاد در شهر پراویدنس میزیست. دوس و چاکی هم دو دزد واقعی دههی هفتاد در این شهرند که سرنوشت، زندگی آن دو را به مافیای ریموند پاتریارکا گره زد. فیلم «گاوصندوق» علیرغم آنکه چندان سر و صدایی نداشته در تصویر فعالیت مافیای جرم و جنایت در دههی هفتاد خوب عمل کرده است. هنرپیشههای فیلم هم چندان معروف نیستند، اما بازی آنها پربدک نیست. تصویری که این بازیگران از زندگی جنایتکاران سالهای دور پیش روی مخاطب میگذراند، بدون اغراق و باورپذیر است. روابط شخصیتهای فیلم تا حدودی تداعیگر رابطهی آدمهای فیلم «دوستان خوب» است منتهی به شکلی واقعنما. سازندهی فیلم در خلق فضای آمریکا در دههی هفتاد با آدمهای موفرفری و شقیقههای بزرگ و اتوموبیلهای رنگارنگ دوج و شورلت نسبتا موفق بوده است. علیرغم این نقاط مثبت، «گاوصندوق» در نگاه منتقدان و تماشاگران هیمنه و شکوه یک فیلم ماندگار را ندارد.
نقل از اینستاگرام: filmodastan@
2019-07-08 08:38:24
مشاهده پست
«روحیهی جوانی» اولین فیلم مکس مینگلا _پسر کارگردان فقید انگلیسی آنتونی مینگلا که «بیمار انگلیسی» را ساخت_ در مقام کارگردانی است. این بازیگر سی و سه سالهی که شاید او را در نقش رانندهی فرمانده واترفورد در سریال «قصههای ندیمه» دیده باشید، خودش هم متولد جزیرهی وایت است که محل اتفاقات فیلم «روحیهی جوانی» است. حقیقت این است که فیلم «روحیهی جوانی» در مقایسه با فیلمهای دیگر اخیر در این سبک مثل «ستارهای متولد میشود» امتیاز چندانی نمیآورد. یک نوع شلختگی داستانی و کمحوصلگی در پرورش شخصیتها از جمله ویولت و ولاد در فیلمنامه وجود دارد که ارزش هنری آن را پایین آورده است. با وجود این «روحیهی جوانی» تاثیر خودش را بر روی مخاطب میگذارد. الا فانینگ در فیلم دو حس متفاوت به مخاطب منتقل میکند. او در ارائهی شخصیت یک دختر منزوی روستایی که به تدریج راه پیشرفت را مییابد، خیلی خوب ظاهر نمیشود، اما در مقام خواننده عالی و شگفتانگیز عمل میکند گویی که سالها خوانندهی حرفهای بوده و حالا به بازیگری روی آورده است. در نظر بگیرید که آهنگها را هم خودش خوانده است. نهایت اینکه «روحیهی جوانی» فیلمی است که در برخی جنبهها ضعیف است، اما نقاط قوتی هم دارد که آن را دیدنی کرده است.
معرفی فیلمهای روز دنیا در اینستاگرام: filmodastan@
2019-07-04 19:54:25
مشاهده پست
«آلیتا، فرشتهی جنگ» را جیمز کامرون از روی یک مانگای ژاپنی نوشته و رابرت رودریگز (کارگردان «شهر گناه») آن را کارگردانی کرده است. مانگا کمیک استریپ ژاپنی است که بعد از جنگ دوم و تحت تاثیر اصل آمریکاییاش خلق شد و شخصیتهای آن بر عکس شخصیتهای کمیک استریپ آمریکایی، لطیف و خیلی حساسند. آلیتا نیز همانند مانگاهای ژاپنی اغراقی در چهره دارد که عبارت است از چشمان درشت او. داستان فیلم در فضایی آخرالزمانی میگذرد. غلبهی رنگ زرد و فقدان رنگهای آبی و سبز در تصویر این فضا القاگر این نکته به مخاطب است که طبیعت قربانی بزرگ این نبرد کیهانی بوده است. اما فیلم «آلیتا: فرشتهی جنگ» قرار نیست مضمونی در تقبیح زندگی دیجیتال آمیخته با رباتها باشد. برعکس پیام محوری فیلم پذیرفتن حق زندگی و هویت انسانی برای رباتهاست. اما از آنجا که ربات قهرمان فیلم یک دختر جوان است که مردانی خشن و بیرحم وی را دوره کردهاند و قصد آسیب زدن به وی را دارند ، میتوان گفت که فیلم مضمونی فمنیستی هم دارد به ویژه آنکه قهرمان زن فیلم حامی قلدر معشوق مذکر خود هم هست. ساختار داستانی فیلم بر بنیاد مضمون کهنالگویی «تولد دوباره» قرار دارد که مایهی اصلی تحول آلیتاست. مضمون کهنالگویی «بهشت» نیز با لحنی طعنهآمیز در ابرسفینهی زالم نمود یافته است. زالم کعبهی آمال همهی زمینیهاست، اما کسی آنجا را ندیده است.
«آلیتا: فرشتهی جنگ» جلوههای ویژهی خیرهکنندهای دارد، اما باید اقرار کرد که صحنههای اکشن آن پرتعداد و کمی بیش از ظرفیت یک فیلم دو ساعته است. خوشبختانه سازندگان فیلم به موازات تمرکز بر جلوههای ویژه متوجه پرداخت یک خط داستانی مقبول نیز بودهاند و روابط عاطفی شخصیتها را نیز چندان ساده برگزار نکردهاند، هرچند با کمی حوصلهی بیشتر میشد این روابط را عمیقتر تصویر کرد.
معرفی فیلمهای روز جهان در اینستاگرام: filmodastan@
2019-06-29 09:39:41
مشاهده پست
«1985» درامی است ساختهی یان تن کارگردان آمریکایی/مالزیایی که موضوع اصلی آن بیان وضعیت مبتلایان به ایدز در دههی هشتاد میلادی است. فیلم سیاه و سفید است و در واقع بیان وضعیت تراژیک آدمهایی است که به خاطر گرایش عاطفی خاص ناچار از کتمان واقعیتهای زندگی خود هستند. «1985» فراز و فرود پرهیجانی ندارد، اما توصیف آن از جدالهای درونی انسانها تقریبا موثر است به خصوص که بازیگران نه چندان معروفش آن تلاش موفقی در ارائهی نقشهای تقریبا پیچیدهی خود داشتهاند. فیلم امتیاز بالای 95 از 100 را از منتقدان در روتن تومیتوز دریافت کرده که نشانگر اقبال اهالی سینما بدین فیلم است، هرچند تماشاگران معمول سینما چندان فیلم را مورد توجه قرار ندادهاند.
2019-06-29 05:21:50
مشاهده پست
هشدار: متن حاوی اسپویل است.
معرفی فیلم فصل و آیه
Chapter & Verse
محصول آمریکا، 2017
ژانر: درام، جنایی
امتیاز: 6.2 از 10
97 دقیقه
نویسنده و کارگردان جمال جوزف
بازیگران: دانیل بیتی، لورتا دیواین، مارک جان جفریز، خدیم دیوپ، عمَری هاردویک
ماجرای فیلم: مرد سیاهپوستی به نام لنس/اینگرام (دانیل بیتی) پس از گذراندن هشت سال از محکومیت دوازدهسالهاش در زندان عفو مشروط میگیرد. او که تحت نظر پلیسی به نام موریس (گری پرز) قرار دارد، باید شغلی برای خود دست و پا کند، اما با وجود مهارت در تعمیر کامپیوتر کسی او را استخدام نمیکند. در نهایت موریس خودش لنس را به یک فست فود معرفی میکند. لنس که علاوه بر پخت غذا یکی از پیکهای بیرونبر این فست فود نیز هست، در جریان کارش با تعدادی مشتری جدید در محلهی هارلم نیویورک آشنا میشود از جمله زنی به نام مدی (لورتا دیواین) که برخورد اولش با لنس ناخوشایند است اما کم کم میان او و لنس دسوتی عمیقی برقرار میشود.
دیدگاه: فیلم «فصل و آیه» اثری است که جمال جوزف نویسنده و کارگردان آمریکایی آن را ساخته است. جمال جوزف که از فعالان حقوق سیاهپوستان است، شش سال از زندگیاش را در زندان ایالتی لیون ورث گذرانده است. در این فیلم او تلاش میکند مشکلات زندگی سیاهپوستان و به طور خاص محدودیتهای یک سیاهپوست آزاد شده از زندان را که به دنبال تشکیل یک زندگی معمولی است تصویر کند. شخصیت اول فیلم یعنی لنس به تدریج و از طریق روابظش با دیگران برای مخاطب وصف میشود. او آرام و عاطفی و متعهد به خود و اطرافیان خود است، اما در مقابل ظلم ساکت نمینشیند. با وجود مهارت در کارهای فنی، از سوی جامعه نادیده گرفته میشود، اما این مساله او را سرخورده نمیکند. توان بدنی بالایی دارد، اما از آن در ظلم به دیگران سوءاستفاده نمیکند. مجموع این صفات از لنس شخصیتی دوست داشتنی ساخته است. داستان فیلم از منظری درونی (درون جامعه سیاهپوستان) بیان میشود و همین مساله وجه واقعنمای فیلم را پررنگ کرده است. هرچند سازندهی فیلم گهگاه در پرداخت شخصیت لنس دچار اغراق میشود و اثرش از شعارهای اخلاقی نیز خالی نیست، اما «فصل و آیه را در مجموع میتوان یک اثر عاطفی دلانگیز دانست که به خوبی همدلی مخاطب را بر میانگیزد.
2019-04-02 12:44:52
مشاهده پست
سلام دوستان. زیرنویس این فیلم رو از کجا دانلود کنم؟ لینک خود دیبا که خرابه.
2019-03-28 08:18:16
مشاهده پست
متن حاوی اسپویل است.
معرفی فیلم گالوستون
Galveston
محصول آمریکا، 2018
امتیاز: 6.2 از 10
ژانر: درام، جنایی، انتقادی
94 دقیقه
نویسنده: جیم هامت بر اساس رمانی از نیک پیزولاتو
کارگردان: ملانی لوران
بازیگران: بن فاستر، الا فانینگ، لیلی راینهارت، آدپرو اودویه، بو بریجز.
ماجرای فیلم: سال 1988 است. روی (بن فاستر) مردی است چهل ساله و مبتلا به سرطان ریه که در یک باند خلافکار به رهبری مردی به نام پیتکو (بو بریجز) کار میکند. روی از سوی ریسسش به ماموریتی شبانه به خانهی یک وکیل فرستاده میشود، جایی که پیتکو دامی برای او پهن کرده تا او را سر به نیست کند. همکار روی کشته میشود، اما روی موفق میشود کسانی را که در کمین او بودهاند بکشد. روی در آنجا دختر جوانی به نام روکی (الا فانینگ) را میبیند که از سوی مهاجمانش به صندلی بسته شده است. او را آزاد میکند و با خود به زادگاهش گالوستون میبرد تا در آنجا چارهای برای انتقام از رییسش بیاید، اما همراهی روی و راکی آن دو را که تنهایند و در عین حال از نظر روحی و فکری از هم فاصله دارند، وارد مرحلهای دیگر از زندگی میکند.
دیدگاه: زوج روی و روکی در فیلم «گالوستون» برای علاقهمندان سینما تداعیگر زوجهای سینمایی بسیاری خواهند بود همچون بانی و کلاید (در «بانی و کلاید») هامبرت و لولیتا (در «لولیتا») لئون و ماتیلدا (در «لئونه»)، اما هنر نویسنده (نیک پیزولاتو) و کارگردان جوان و شاید نابغهی فیلم (ملانی لوران) آن است که اثر خود را در مسیری غیر قابل حدس پیش میبرند که به فیلم آنان هویتی کاملا مستقل میبخشد و بیننده را هم غافلگیر میکند و این در حالی است که داستان فیلم اصلا پیچیده نیست. شگفت این که اگرچه داستان فیلم در فضایی تراژیک میگذرد و قهرمانان فیلم نیز از این سرنوشت تراژیک بینصیب نمیمانند، اما پایان آن چندان غمانگیز نیست. شخصیتهای فیلم پیچیدهاند و چندوجهی. مثلا روی ترکیبی است از خشم و انتقام و عشق و عاطفه و روکی آمیزهای است از وابستگی و مهر و سرخوشی و لذتجویی. شخصیت روی با بازی حرفهای بن فاستر چیزی است شبیه شخصیت عصیانگر او در «اگر از آسمان سنگ ببارد». بازی الا فانینگ نازکنارنجی در نقش دختری نوزده ساله که برای امرار معاش و حفاظت از خود و دختر سه سالهاش باید تن به هر کاری بدهد، تجربهای جدید برای او بوده که برای مخاطب نیز تازگی خواهد داشت. دیالوگهای فیلم گاه شاعرانه و فلسفی میشود؛ مثلا دوست سابق روی خطاب به او که برای تجدید خاطرات عشق کهن آمده خطاب به او میگوید: گذشته واقعی نیست چون انسان هر طور که خواست آن را تصور میکند. موسیقی فیلم تناسبی دقیق با ریتم وقایع آن دارد. فضاسازی فیلم و به خصوص تصویر فضای توفانی در حوادث کلیدی آن مسحورکننده است. «گالوستون» در کنار تمام اینها نگاهی انتقادی هم به بحران یک جامعهی سرمایهداری و در حال اضمحلال و وضعیت بلاتکلیف آدمهایی دارد که برای حفظ حیات خود از سوی ساختار سیاسی و اقتصادی حمایت نمیشوند و از این رو ناگزیر از قانونشکنی هستند.
خلاصه این که «گالوستون» ترکیبی است هنرمندانه از بهترینها از فیلمنامه و موسیقی گرفته تا کارگردانی و بازیگری. این اثر با هویت مستقلش چندان با الگوهای معروف سینمایی قابل وصف نیست و فقط باید آن را دید و آنچنان که سازندگانش میخواهند زندگی را دوباره در آیینهی آن تعریف کرد. نقل از اینستاگرام نویسنده: Filmodastan@
2018-11-11 05:05:52
مشاهده پست
متن حاوی اسپویل است
Good Time
معرفی فیلم اوقات خوش
محصول آمریکا، 2017
ژانر: درام، جنایی، انتقادی، اجتماعی.
امتیاز: 7.3 از 10
نویسنده: رونالد برانشتاین
کارگردان: برادران سافدی
بازیگران: رابرت پاتینسون، جنیفر جیسون لی، بنی سافدی، برخاد عبدی، بادی دارس
ماجرای فیلم: فیلم با جلسهی رواندرمانی یک جوان به نام نیک نیکاس (بنی سافدی) آغاز میشود. مطابق شواهد، او معلولیت ذهنی دارد. در میانهی این جلسه ناگهان سر و کلهی برادر نیک یعنی کانی نیکاس (رابرت پاتینسون) پیدا میشود. کانی که مشخص است فردی باهوش و اکتیو است، به زور برادرش را از این جلسه بیرون میکشد. در صحنهی بعد این دو برادر را در حالی میبینیم که ماسکی بر چهره کشیدهاند و دارند از یک بانک دزدی میکنند تا بتوانند با پول آن مهاجرت کنند.. آنان شصت و پنج هزار دلار از متصدی بانک میربایند و از آنجا فرار میکنند، اما جعبهی رنگ قرمزی که در داخل کیف محتوی پول قرار داده شده در خودرو آنها منفجر میشود و همه جا را رنگ و دود فرا میگیرد. تعقیب و گریز پلیس و این دو برادر به دستگیری نیک میانجامد و از اینجاست که تلاش کانی برای نجات او از دست پلیس، آغاز میشود و داستان اصلی را رقم میزند.
نقدی کوتاه: طرح داستانی مبتنی بر همراهی دو برادر یکی معلول ذهنی و دیگری مسئول و متعهد سابقهی زیادی دارد. «موشها و آدمها» را میتوان معروفترین این داستانها دانست؛ رمانی که در ایران هم فیلمی موفق با الهام از آن به نام «تپلی» و با بازی همایون و مرتضی عقیلی ساخته شده است. «دوران خوش» بر همین الگوی داستانی قرار دارد. خط داستانی فیلم مستقیم و سرراست نیست و بر مبنای اتفاقات لحظهای که برای شخصیت اول یعنی کانی رخ می دهد پیش میرود. فیلم درونمایهی انتقادی پررنگی در بارهی زندگی مردم حاشیهنشین نیویورک و تلاش بیهودهی آنان برای دست یافتن به یک زندگی بهتر دارد. فضای فیلم کاملا ناتورالیستی است و از همان اول سرنوشت تراژیک شخصیتهای اول آن تقریبا قابل حدس است. مجموعهای از عواملی مثل غلبهی رنگ قرمز، سرعت در ریتم، فیلمبرداری بر روی دست، روایت مستندگونه، موسیقی متالیک و غیره باعث ایجاد هول و ولایی در فیلم شده که سفت و سخت یقهی مخاطب را از همان ابتدا میگیرد و تا آخر رهایش نمیکند. فیلم همچنین کنایاتی به نژادپرستی جایگیر شده در ذهن آدها دارد، از ماسک دو برادر قهرمان فیلم در صحنهی سرقت گرفته تا اسارت نگهبان سیاهپوست پارک وحشت به جای دزدان سفیدپوست. شخصیتهای سیاهپوست هم به شکلی آشکار مهربان و نوعدوست تصویر شدهاند. بازی رابرت پاتینسون در نقش یک جوان باهوش و سرگشته اما متعهد نسبت به خانواده، فوقالعاده است و تصویر چهرهاش در این فیلم کاملا متفاوت از فیلمهای پیشین او و متناسب با شخصیت خاکستری اوست.
نقل از ایسنتاگرام نویسنده
filmodastan@
2018-06-19 06:24:24
مشاهده پست
متن حاوی اسپویل است
معرفی فیلم انتقام، Revenge
محصول فرانسه، 2017
زبان: انگلیسی و فرانسوی
امتیاز: 6.4 از 10
ژانر: اکشن، جنایی، ترسناک.
108 دقیقه
نویسنده و کارگردان: کورالی فارگیت
بازیگران: ماتیلدا لوتز، کوین جانسنس، وینسنت کولومب، گوئیلام بوچت
ماجرای فیلم: جن (ماتیلدا لوتز) دختری است جوان و ساده که همراه با نامزدش ریچارد (کوین جانسنس) به ویلایی مدرن میرود که در یک مطقهی صحرایی کوهستانی دورافتاده قرار دارد. بعد یک روز اقامت در آنجا، دو دوست ریچارد با نامهای استن (وینسنت کولومب) و دیمیتری (گوئیلام بوچت) که شکارچی هستند نیز وارد ویلا میشوند. سپس ریچارد برای انجام کارهای تجاری خود به شهر میرود ودر نبود وی استن شروع به آزار و اذیت جن میکند. واکنش ریچارد به این ماجرا جن را به انتقامی سخت از این سه نفر وا میدارد.
نقدی کوتاه: «انتقام» فیلمی است با خط روایی بسیار ساده که حرکت آن مبتنی است بر یکی از کهنترین خصلتهای بشری یعنی انتقام. فیلم خالی از مایههای فمنیستی نیست گرچه این مضمون در فیلم با تعمیق و تامل همراه نیست. دغدغهی اصلی سازندهی فیلم یعنی کورالی فارگیت که «انتقام» اولین اثر اوست، تصویر خشونت و خونریزی البته با زبانی هنرمندانه است. فیلم کلوزآپهای بسیار جذابی از سوژهها اعم از انسان و حیوان طبیعت دارد. تغییر زاویه دید در آن از انسان به انسان و نیز از انسان به حیوان با استفاده از صدا و نور با مهارت بسیار همراه است. سازندهی فیلم صحنههای فریبندهای از صحرا و کوهستان و طبیعت را پیش چشم بیننده قرار میدهد که با درونمایهی «تلاش برای بقا» هماهنگ است. شخصیت اصلی فیلم را میتوان یک رمبوی مونث دانست که مثلا با شخصیت لوسی در اثری به همین نام از لوک بسون آمیخته شده است. فیلم البته یک نقطه ضعف بزرگ دارد: اغراق در شخصیت و حوادث که منطق داستانی آن را ضعیف می کند. این نقیصه از همان آغاز فیلم یعنی هنگامی که جن از بالای کوه به پایین پرت میشود، خودش را نشان میدهد و تا آخر فیلم نیز این نقصان ادامه دارد. در هر حال اگر در تماشای فیلم چندان به فکر معنا و فلسفیدن نیستید و به تماشای جلوههایی ساده از غریزه و طبیعت و داستانی سرراست اما مهیج علاقهمندید، «انتقام» را در لیست تماشا بگذارید.
نقل از ایسنتاگرام نویسنده
filmodastan@
2018-06-19 06:22:17
مشاهده پست
متن حاوی اسپویل است
Submergence
معرفی فیلم محوشدگی
محصول آمریکا، فرانسه، اسپانیا
امتیاز: 5.4 از 10
ژانر: عاشقانه، فلسفی، جاسوسی
نویسنده: ارین دیگنام، بر اساس رمانی از جی ام لدگارد
کارگردان: ویم وندرس
بازیگران: آلیسیا ویکاندر، جیمز مکآوی، حکیم شادی محمد، الکساندر سیدیگ، آلکس هافنر، شارلوت رمپلینگ
ماجرای فیلم: دانیل فلیندرز (آلیسیا ویکاندر) یک پروفسور متخصص در زمینه گیاهان دریایی اعماق اقیانوس است. او برای تحقیق در مورد موجودات زندهی اعماق اقیانوس به هتلی در یک شهر ساحلی فرانسه میرود. او در آنجا به طور اتفاقی با مردی جوان به نام جیمز مور (جیمز مکآوی) آشنا میشود که خودش را کارشناس حوزهی آب و ساکن نایروبی معرفی میکند، در حالی که او در واقع ماموری امنیتی است که به قصد گرفتن رد یکی از تروریستهای القاعده عازم سومالی است. این دو نفر در اثر مصاحبت چند روزه و بحث در مورد هستی و مرگ و زندگی و سیاست و قدرت و ... به یکدیگر دل میبندند و قراری برای ادامهی زندگی با یکدیگر میگذارند و بعد از هم جدا میشوند در حالی که نمیدانند چه سرنوشتی در انتظار آنهاست.
نقدی کوتاه: «محوشدگی» اثری است عاشقانه که در کنار بررسی عشق از منظری فلسفی و عرفانی، ناخنکی هم به مسائل سیاسی روز و اختلاف دیدگاه ایدئولوژیک جهان مدرن و جهان سنتی میزند. در وهلهی اول وصف یک داستان عاشقانه در بستری سیاسی که همان فعالیتهای تروریستی و جاسوسی است دشوار مینماید، اما ویم وندرس از عهدهی این کار خوب بر آمده است اگرچه جانبداری او از انگارههای فلسفی عرفانی مدرن و انزجارش از تعصبات مذهبی القاعده و داعش در فیلم به شکلی صریح بیان میشود.
جوهر اصلی اندیشگی فیلم از نگاه علمی اما عارفانهی دانیل فلیندرز بیان میشود. او عاشق موجودات لایههای عمیق اقیانوس است و برای شناخت آنها به سفری خطرناک به اعماق آب دست مییازد. این سفر او در حقیقت نوعی مکاشفهی درونی است برای شناخت آدم و لایههای پیچیده و عمیق درون وی و درک سرچشمهی حیات و نزدیک شدن به جوهر مرگ. اما به موازات سفر عارفانهی فلیندرز، معشوق وی جیمز مور نیز دست به سفری آفاقی میزند که هدف از آن نجات زندگی آدمهای روی زمین است. جیمز مور فردی عملگراست که معتقد است: «قدرت از تحصیلات بالاتر است.» با وجود این او نیز در نهایت سر و کارش با آب و اقیانوس میافتد و در اثر تصادف در آب غرق میشود و نجات مییابد تا نهایت سیر آفاقی او و سیر انفسی محبوبش به یک جا ختم شود: زندگی دوباره پس از تجربهی مرگ در اعماق آب.
نقل از ایسنتاگرام نویسنده
filmodastan@
2018-06-19 06:20:00
مشاهده پست
متن حاوی اسپویل است
Journey’s End
معرفی فیلم پایان سفر
محصول آمریکا، 2017
ژانر، جنگی، انتقادی، تراژیک
امتیاز: 6.7 از 10
نویسنده: سایمون رید بر اساس نماشنامهای از آر سی شریف
کارگردان: سال دیب
بازیگران: سام کلیفین، آسا باترفیلد، پل بتانی، توبی جونز
ماجرای فیلم: داستان فیلم در اواخر جنگ جهانی اول در سال 1918 میگذرد ودر جبههای از جنگ در فرانسه میگذرد. در این جبهه نیروهای انگلیسی مستقر شده و در انتظار حملهای بزرگ از طرف آلمانیها لحظهشماری میکنند. فرماندهی یکی از گروهانهای این جبهه افسری است به نام آزبورن (پل بتانی) و معاون وی نیز استنهوپ (سام کلیفین) نام دارد. در روز اول استقرار این گروهان در جبهه افسری نوجوان به نام رالی (آسا باترفیلد) به این گروهان میپیوندد. رالی که هیچ تجربهای از جنگ ندارد از قبل با استنهوپ دوست بوده و به درخواست خود به گروهان وی پیوسته است. پیوستن رالی به این گروهان همراه میشود با اخباری که حاکی از حملهی عنقریب آلمانیها. ژنرالی که هدایت این جبهه را بر عهده دارد تصمیم میگیرد یک گروه شناسایی کوچک به داخل صفوف آلمانیها بفرستد تا اخباری دقیقتر از حملهی آنها کسب کند و برای این ماموریت رالی جوان را انتخاب میکند.
نقدی کوتاه: «پایان سفر» در حقیقت داستانی است انتقادی از مصائب جنگ و عواقب ناگزیر آن از جمله قتل کودکان و نوجوانان به نام دفاع از وطن و آرمانهای دیگری شبیه آن و از سوی فرماندهانی که سربازان را وسیلهی جاهطلبی خود میکنند. فیلم نه در ستایش رشادتهای قهرمانان جنگی که در تقبیح جنگ و پوچی آن ساخته شده است. مهمترین حسن «پایان سفر» فضاسازی فوقالعادهی آن است. سنگرهای کوتاهسقف و خفقانآور، گودالهای خیس با دیوارههایی که از جسد آدمها پر شده، سربازانی که با موشها همزیستی پیدا کردهاند، سیطرهی تاریکی و شب بر زندگی آدمها احساس اندوه و یاس و پوچی را به شکلی موثر به بیننده القا میکند. تصویر انتظار مرگبار برای فرا رسیدن زمان حملهی آلمانیها و اغتنام لحظه لحظهی زندگی در «پایان سفر» با مهارت بسیار انجام شده است. آسا باترفیلد (نقش اول فیلم «هوگو») با چهرهی معصوم و کودکانهاش ایفای نقش رالی را بر عهده دارد. سرنوشت این افسر نوجوان که از تمام سربازانش کمتجربهتر است و حالا باید یکی از دو فرمانده آنان در یک عملیات خطرناک باشد، در بردارندهی طنزی است که تلخی و زشتی آن پایانی ندارد و در کمتر فیلمی میتوان این تلخی و زشتی را چنین ملموس تجربه کرد.
نقل از اینستاگرام نویسنده
filmodastan@
2018-06-19 06:15:39
مشاهده پست
متن حاوی اسپویل است.
Unsane
معرفی فیلم دیوانه
محصول آمریکا، 2018
ژانر: روانشناختی، جنایی، ترسناک
امتیاز: 6.6 از 10
98 دقیقه
نویسنده: جاناتان برنشتاین
کارگردان: استیون سودربرگ
بازیگران: کلیر فوی، جاشوا لئونارد، جی فاروآ، جونو تمپل، ایمی مولینز، مت دیمون
ماجرای فیلم: سویر والنتینی (کلیر فوی) زنی است جوان که در یک موسسهی مالی کار میکند و در کار خود موفق و رو به پیشرفت است. او به دلیل تجربهی مزاحمت از سوی مردی به نام دیوید استراین (جاشوا لئونارد) از مولد خود به پنسیلوانیا رفته و از مادر و دوستانش دور افتاده است و به خاطر ناتوانی از ارتباط عاطفی با دیگران در خود احساس افسردگی خفیفی میکند. این احساس افسردگی نهایتا سویر را وا میدارد که به یک مشاور مراجعه کند. مشاور در پایان زمان مشاوره، تعدادی برگ پیش روی او میگذارد و سویر برگهها را امضا میکند و نمیداند که با این کار به مسئولان آسایشگاه روانی اجازه داده است تا او را برای 24 ساعت بستری کنند؛ 24 ساعتی که ناخواسته زمانش طولانیتر میشود و سویر را درگیر یک ماجرای عجیب و ناگوار میکند.
نقدی کوتاه: «دیوانه» اثری است روانشناختی از کارگردان سهگانهی «اوشن» (11 و 12 و 13) که حاوی نقدی تند و آمیخته با چاشنی طنز تلخ از رفتار سوء نهادهای رشد یافته در بستر سرمایهداری است؛ نهادهایی که باید حافظ سلامت انسان باشند، اما به دلیل انگیزههای سودجویانه آدمها را بیمار جلوه میدهند و سلامتشان را به خطر میاندازند. «دیوانه» همچنین یک اثر روانشناختی تاثیرگذار و هیجانانگیز است که علیرغم وجود برخی کلیشههای آثار روانشناختی در آن از جمله پرستار خوب/ بیمار مظلوم (دیوانه از قفس پرید) یا جابهجایی فرد بیمار و فرد سالم (پرتقال کوکی) به کمک عنصر تعلیق مخاطبش را تا انتها پای تماشای فیلم نگه میدارد. سودربرگ با مهارت شخصیت را در وضعیتی بغرنج قرار میدهد که تصورش برای بیننده ترسناک و اسفناک است؛ وضعیتی که در آن زندگی شخصیت به شکلی طنزآمیز و باورنکردنی از تعادل وارد بحران میشود و گره زندگی وی پیچیدهتر میگردد. مطابق آنچه در فیلم به بیننده القا میشود، مرز بین یک زندگی ساده و طبیعی با یک زندگی پر از مخاطره و نیز مرز یک شخصیت سالم با یک شخصیت دیوانه به سهولت قابل تغییر است.
در فیلم «دیوانه» بر نقش رسانههای جمعی و ابزار دیجیتال و به ویژه موبایل در زندگی انسان امروز تاکید شده است. موبایل نقشی کلیدی در داستان دارد. فیلم با دوربین یک آیفون 7 فیلمبرداری شده است. کارگردان به طور ضمنی با این کار بر اهمیت این وسیله در تصویر زندگی آدمها چه در وجه منفی و چه در وجه مثبتش تاکید میکند. منفی از این جهت که این وسیله و شبکههای ارتباطی حریم خصوصی آدمها را نقض میکنند و مثبت از این جهت که علیرغم این مشکل، آنگاه که دوربینهای رسمی از کار میافتند (صحنهی شکنجهی نیت هافمن با بازی جی فاروآ یا زندانی شدن سویر در سوییت انفرادی زیرزمین) همچنان این وسایل ارتباطی نوین است که حقیقت را برای دیگران برملا میکند.
بازی کلیر فوی در فیلم کاملا متفاوت است از آن چیزی که در سریال «ملکه» دیدهایم و این مساله نشانگر توانایی این بازیگر نسبتا جوان در ایفای نقشهای متنوع است. حضور مت دیمون هم در فیلم کوتاه و فقط محدود به یک سکانس است.
نقل از اینستاگرام نویسنده
filmodastan@
2018-06-19 06:04:57
مشاهده پست
How to Talk to Girls at Parties
معرفی فیلم «چگونه با دختران در پارتیها حرف بزنیم»
محصول آمریکا، و انگلستان، 2017
ژانر: کمدی، عشقی، تخیلی، فانتزی، فلسفی
امتیاز: 5.9 از 10
نویسنده: فیلیپا گاسلت
کارگردان: جان کامرون میچل
بازیگران: الا فانینیگ، آلکس شارپ، نیکول کیدمن، روت ویلسون، مت لوکاس، تام بروک.
ماجرای فیلم: سال 1977 است. پسری جوان به نام هنری (آلکس شارپ) همراه با دو تن از دوستان خود وارد یک کلوپ شبانهی پانک میشود. هنری بعد از گپ و گفت با زنی با نام ملکه بودسیا (نیکول کیدمن) که رییس باند پانک محلهی اوست، همراه با دو دوستش به خانهای در محلهای متروک میروند که در آن گروهی آدم عجیب و غریب با لباسهای رنگارنگ و رقصهای آیینی نامتعارف در حال اجرای برنامهاند. هنری از میان این آدمها شیفتهی دختری به نام زندرا (الا فانینگ) میشود. زندرا از رییس گروه که والدو (تام بروک) نام دارد اجازه میگیرد و با هنری به خانهی وی میرود. در غیبت زندرا، دوستان وی که مشخص میشود همگی از سیارهای دیگر به زمین آمدهاند، تا راهی جدید برای بقای نسل در حال اضمحلال خود بیابند، مشغول توطئه علیه او میشوند.
نقدی کوتاه: با خلاصهای که از فیلم «چگونه با دخترها در مهمانیها حرف بزنیم» گفته شد، نباید تصور کرد که این فیلم اثری علمی_تخیلی با جلوههای ویژهی معمول در این ژانر است. فیلم البته میتوانست در حال و هوایی فانتزی شبیه آنچه در کارهای تیم برتون (مثل «ادوارد دستقیچی» یا «آلیس در سرزمین عجایب») میبینیم ساخته شود، اما جان کامرون میچل به دلیل درونمایهای که میتوان آن را «ترجیح زندگی زمینی بر زندگی فرازمینی» نامید از این کار امتناع کرده است. پیام فیلم را هم میتوان در همین جمله خلاصه کرد. مطابق داستان فیلم رهایی و آزادگی و صراحت زندگی زمینیان از آن دست که مثلا در رفتار جریان اجتماعی «پانک» دیده میشود با وجود زشتیهای ظاهریاش، والاتر از ارزشهایی است که فرازمینیان به توهم «تکامل» بدانها اعتقاد دارند. جدا از اینها آنچه زمینیها را در مرتبهای بالاتر از فرازمینیان و هبوط را والاتر از عروج قرار میدهد، تجربهی عشق است که فقط بر روی زمین شدنی است. هم از این روست که در فیلم اصلا تلاشی برای نشان دادن برتری فرازمینیان بر انسانها نشده است و حتی آنان در هنگام بازگشت به سیارهی خود به جای حرکت به سمت آسمان به پایین سقوط میکنند. در همین مسیر فیلم دربردارندهی کنایاتی است به باورهای دینی مسیحی که بنمایهی آن تقابل پدر/پسر و در بعدی اجتماعی تقابل نسل کهنه و نسل نو است. مطابق داستان فیلم در هر حال فرزندان یا همان نسل نو بر پدران یا نسل کهنه برترند. در کل باید اقرار کرد که فیلم «چگونه با دختران در مهمانیها حرف بزنیم» اثری است غیرمتعارف که ابعاد اندیشگیاش جای تامل دارد، هرچند اگر فیلم در حال و هوایی متفاوت و با طرح داستانی قاعدهمندتری ساخته میشد، تماشاگران بیشتری برای خود دست و پا میکرد.
@filmodastan نقل از اینستاگرام نویسنده
2018-06-19 06:00:36
مشاهده پست
معرفی فیلم غارتگر مقبره (مهاجم مقبره)، Tomb Raider
محصول آمریکا و انگلیس، 2018
امتیاز: 6.7 از 10
ژانر: اکشن، تخیلی
118 دقیقه
نویسنده: ژنووا رابرتسون دوورت، بر اساس رمانی از کریستال دینامیکس
کارگردان: روآر یوتاگ
بازیگران: آلیسیا ویکاندر، والتون گوگینس، دومینیک وست، دنیل وو.
ماجرای فیلم: لرد ریچارد کرافت (دومینیک وست) یک ثروتمند ماجراجوی انگلیسی است که در سال 2009 همسرش را از دست میدهد و تصمیم میگیرد برای یافتن حقایقی در بارهی عالم دیگر به جستجوی مقبرهی یک الههی ژاپنی باستانی به نام هیمیکو به جزیرهی یاماتای برود، اما سفر او بدون بازگشت میماند. پس از هفت سال دختر وی لارا کرافت (آلیسا ویکاندر) که هنوز مرگ پدرش را نپذیرفته تصمیم میگیرد اسناد مربوط به مرگ او را امضا کند، تا بتواند به میراث وی دست یابد و از طریق دستنوشتههای پدر رد وی را تعقیب کند. او متوجه میشود که پدرش با یک ژاپنی به نام لو رن به جزیرهی یاماتای سفر کرده است. مطابق شواهدی که در دست دارد به هنگکنگ میرود و پسر لو رن (دنیل وو) را مییابد و او را که همچون لارا پدرش را از دست داده و از زندگی ناامید شده و به الکل روی آورده ترغیب میکند که با وی به جزیرهی یاماتای سفر کند و در این جزیره است که هر دو واقعیات ناپدید شدن پدرانشان را در مییابند.
نقدی کوتاه: «مهاجم مقبره» فیلمی است در ژانر اکشن و تخیلی و ماجراجویی که ساختار آن بر اساس الگوی سفر و تکامل تدریجی قهرمان قرار دارد. عناصر اصلی فیلم یعنی قهرمان زن جوان و پدر ثروتمند و ناپدید شدن وی در جستجوی حقایق یک معبد مربوط به چشمبادامیها و نهایتا سفر دختر به جایی که معبد در آن قرار دارد برای یافتن پدر، همانهایی است که در نسخهی پرطرفدار قبلی در سالهای 2001 و 2003 با بازی آنجلینا جولی نیز وجود داشت. فیلم پر است از لحظات اکشنی که بعد از شروع سفر لارا کرافت بیوقفه ظاهر میشوند و در نوع خود سرگرمکننده و هیجانانگیزند. در پردازش این صحنهها سازندگان فیلم تا توانستهاند به آثار کلاسیک سینما از «آپوکالیپتو» تا «کینگ کنگ» ناخنک زدهاند. قطعا جوانهای دوستدار بازیهای کامپیوتری حس نزدیکی بیشتری با این فیلم برقرار خواهند کرد، اما برای دیگران این فیلم یک اکشن جذاب است مثل تمام اکشنهای تخیلی که هدف اصلیشان کسب سود از راه سرگرم کردن مخاطب است و نه تبیین موقعیتهای انسانی.
نقل از اینستاگرام نویسنده: filmodastan@
2018-06-19 05:53:12
مشاهده پست
معرفی سریال 13 دلیل برای این که (فصل دوم)، 13 Reasons Why
محصول آمریکا، شبکهی نتفلیکس، 2016 تاکنون
دو فصل؛ هر فصل 13 قسمت 55 دقیقهای
ژانر: درام، رمانتیک، انتقادی_اجتماعی، مسائل نوجوانان
امتیاز: 8.2 از 10
نویسنده: برایان یورکی بر اساس رمانی از جی اَشر
بازیگران: دیلان مینت، کاترین لانگفورد، کریستیان ناوارو، آلیشا بوئی، براندون فلین، جاستین پرنتایس...
فصل اول این سریال قبلا در همین صفحه معرفی و نقد شده است.
ماجرای فصل دوم و بیان چند نکتهی انتقادی در بارهی این فصل: در فصل اول و پس از خودکشی هانا بیکر (کاترین لانگفورد) تعدادی کاست که حاوی احساسات هانا بیکر (کاترین لانگفورد) بود به دست برخی همکلاسیهایش رسید که نقش آنان را در سوق دادن وی به خودکشی نشان میداد. این فصل همچنین حاوی واکنش این همکلاسیها به خودکشی هانا بیکر بود. فصل دوم همچنان بر همان خط فصل اول ادامه دارد با این تفاوت که برای مشخص شدن نقش مدرسه در خودکشی هانا دادگاهی تشکیل میشود و هممدرسهایهای هانا یک به یک در این دادگاه حاضر میشوند و با مرور خاطراتی از وی که برخی دروغ و برخی راست است در مورد نقش مدرسه و دانشآموزان در خودکشی وی شهادت میدهند.
فصل اول «سیزده دلیل برای اینکه» یک اثر کامل بود که علیرغم برخی نقائص طرفداران زیادی برای خودش به خصوص در میان نوجوانها دست و پا کرد. اما حقیقتا باید گفت که ادامهی داستان خودکشی هانا بر همان خط قبلی خطایی بزرگ بوده است. سازندگان سریال میتوانستند مسیر داستان را تغییر دهند و مثلا شخصیت دیگری را در مرکز حوادث قرار دهند، اما از این کار ابا کردهاند. واقعیت این است که واکنش گاه اغراقآمیز دانشآموزان مدرسهی لیبرتی به خودکشی همکلاسیشان آن هم پس از یک سال چندان منطقی نیست. فصل دوم نسبت به فصل اول رنگ پلیسی و جنایی بیشتری دارد. نیز در فصل دوم بر خلاف فصل اول آدمهای داستان کاملا سیاه و سفید میشوند. جور این آدم بدها را برایس واکر (جاستین پرنتایس) میکشد. ریتم این فصل به خصوص در نیمهی اول آن گاه کند و ملالتبار میشود. با وجود این، فصل دوم همچنان در سایهی حمایت نوجوانان از آن، در صدر سریالهای پربینندهی سال 2018 قرار دارد. به تازگی هم اعلام شده که نتفلیکس قرارداد ساخت فصل سوم را امضا کرده است که ظاهرا داستان سریال بر خط دو فصل قبلی ادامه خواهد داشت. نقل از اینستاگرام نویسنده: filmodastan
2018-06-08 06:49:10
مشاهده پست
متن حاوی اسپویل است
معرفی فیلم متخاصمان، Hostiles
محصول آمریکا، 2017
ژانر: وسترن، اجتماعی، انتقادی
امتیاز: 7.2 از 10
133 دقیقه
نویسنده و کارگردان: اسکات کوپر
بازیگران: کریستین بیل، رزاموند پایک، وس استودی، جس پلومنز، آدام بیچ، بن فاستر، روری کوچرین، جاناتان میجرز، دیوید میدهاندر، تیموتی شالموت.
ماجرای فیلم: سال 1892 است. رزالی کوئید (رزموند پایک) و خانوادهاش که در مزرعهای دور از شهر زندگیمیکنند، از سوی یک گروه شورشی آپاچی مورد حمله قرار میگیرند. در این حمله همسر و سه فرزند رزالی کشته میشوند. در صحنهی بعد سروان جوزف بلاکر (کریستین بیل) را مشاهده میکنیم که با گروهی از سربازان خود در حال ماموریت است و در این ماموریت از آزار و اذیت سرخپوستان دریغ نمیکند. سروان بلاکر همراه با اسرای سرخپوست به کمپ نظامی خود باز میگردد و در آنجا متوجه میشود که ماموریت جدید وی اسکورت سرخپوستی به نام شاهین زرد (وس استودی) و خانوادهی وی به منطقهی مونتاناست. شاهین زرد رییس قبیلهی شایان بوده و دشمنی دیرینهای با سروان بلاکر دارد. بلاکر در ابتدا از انجام ماموریت ابا میکند، اما با توجه به این که این ماموریت ابلاغ رییس جمهور است و فرجام بازنشستگی وی نیز در گرو انجام این کار است به اکراه میپذیرد. در میانهی راه به مونتانا، سروان بلاکر و همراهانش به مزرعهای میرسند که در آن خانوادهی رزالی کوئید کشته شدهاند. او را که تنها مانده بر میدارند و به سفر ادامه میدهند و در این سفر اتفاقات چالشبرانگیز زیادی میافتد که ماجرای اصلی فیلم را تشکیل میدهد.
نقدی کوتاه: «متخاصمان» وسترنی است خوشساخت که مضمون اصلی آن نقد نژادپرستی است. داستان فیلم در بارهی وضعیت سفیدپوستان و سرخپوستان نسبت به یکدیگر است و این که نبرد میان مهاجمان سفیدپوست و بومیان سرخپوست به کجا انجامید و در این نبرد چه کسی محق بود و چه کسی ظالم. البته فیلم «متخاصمان» پاسخی قطعی به این پرسشها نمیدهد و خوشبختانه داعیهدار این که پاسخها را میداند هم نیست و هنر فیلمنامهنویس و کارگردان یعنی اسکات کوپر این است که مخاطبش را بلاتکلیف میگذارد و به او چنین القا میکند که هیچ قطعیتی در مورد چیستی و چرایی این ناهنجاریها وجود ندارد.
ورود اروپاییان به قارهی آمریکا از دید خودشان مهاجرت بود و از دید بومیان سرخپوست تجاوز. این که در جریان این مهاجرت تمدنساز حق با چه کدام طرف بوده پاسخی قطعی ندارد و هرچه هم که قوم غالب یعنی انگلوساکسونها امتیازات ویژهای برای بازماندگان بومی در نظر بگیرند_ چنان که امروزه در برخی کشورها همچون استرالیا و نیوزیلند چنین کاری میکنند_ سودی ندارد چون آن تمدن بومی تا حدی زیاد مضمحل و در تمدن قوم برتر استحاله شده است و از طرف دیگر بازماندگان بومیان نیز از اجداد خود جدا هستند و اگر ظلمی بر اجداد آنان رفته، جبرانناپذیر است. فیلم «متخاصمان» به جای درگیر شدن در این مطالب بر نکات دیگری تمرکز میکند از جمله این که: توحش و بیرحمی نه صفتی است مربوط به یک قوم که صفتی است فردی و هرکسی اعم از این که سفید باشد یا سرخ یا سیاه میتواند اسیر توحش باشد و این که آنچه انسانها را نسبت به هم متخاصم میکند، نداشتن ارتباط است چنان که در جریان سفر گروه رنگرنگ این فیلم به مونتانا، فرصتی برای ارتباط آدمهایی با رنگ پوستهای متنوع پیش میآید و این فرصت دیدگاه آنان را نسبت به هم عوض میکند. نکتهی ظریفی که در ارتباط میان سروان بلاکر و شاهین زرد وجود دارد این است که در این ارتباط و برخلاف انتظار بینندهی انگلیسیزبان، زبان غالب، زبان سرخپوستی است و نه انگلیسی؛ گویی سازندهی فیلم از مخاطب میخواهد که به زبان مغلوبان یا کسانی که میپندارد وحشیاند گوش بدهد و ماجرا را از دید وی بنگرد. فیلم تصاویر قابمانندی از طبیعت بکر و کوهستانی مونتانا دارد. در بستر این طبیعت وحشی است که آدمهای دور از یکدیگر داستان، بنا بر نیاز غریزی که به یکدیگر پیدا میکنند، به هم نزدیک میشوند و روند این نزدیکی محور اصلی فیلم را تشکیل میدهد.
ساختار «متخاصمان» بر اساس الگوی «سفر» قرار دارد. مطابق این الگو که بیشتر در قصههای شرقی به کار میرود، سفر باعث ارتقای شخصیت مسافری میشود که همچون سالکان اهل دل راه میسپارند تا به کمالی برسند که در ابتدا فاقد آنند. البته فیلم در پی فریب بیننده و دلخوش کردن وی به اخلاقیاتی که در عالم واقعیت جایی ندارند نیست. باید گفت که در «متخاصمان» فرآیند تغییر نگاه سروان بلاکر و برخی یاران وی نسبت به وضعیت بغرنجی که درگیر آنند به خوبی تصویر میشود، اما سرخپوستان از این مزیت بینصیب میمانند و این اشکالی است که بیشتر منتقدان بر آن انگشت گذاشتهاند.
«متخاصمان» علیرغم داشتن بنمایهی معناگرا و اندیشگی از صحنههای اکشن و مهیجی که به تناوب در فیلم ظاهر میشوند خالی نیست و همین تناوب ضربآهنگی ویژه به فیلم بخشیده است که مانع از ملالت مخاطب میشود و او را پای تماشای فیلم نگه میدارد. به تمام مزایای «متخصامان» بیفزایید بازی مسحورکنندهی «کریستین بیل» را که خیلی خوب در نقش سروان بلاکر فرومانده از جنگ و مستعد تحول فرو رفته و خلق این شخصیت خاکستری متمایل به سپیدی، به یکی از عوامل اصلی جذابیت فیلم «متخاصمان» تبدیل شده است.
نقل از اینستاگرام نویسنده: Filmodastan
2018-05-28 08:01:41
مشاهده پست
متن حاوی اسپویل است
معرفی فیلم اصیلها، Thoroughbreds
محصول آمریکا، 2017
امتیاز: 7.1 از 10
ژانر: جنایی، روانشناختی
نویسنده و کارگردان: کوری فینلی
بازیگران: اولیویا کوک، آنیا تیلور جوی، آنتون یلچین، پل اسپارکس، فرانسیس سویفت.
ماجرای فیلم: دختری به نام آماندا (اولیویا کوک) برای آموزش و تقویت دروس مدرسهاش به نزد دوست دوران کودکی خود به نام لیلی (آنیا تیلور جوی) میرود. لیلی با مادرش کارن (فرانسیس سویفت) و ناپدری ثروتمندش مارک (پل اسپارکس) در یک خانهی اشرافی مدرن زندگی میکند. آماندا از نوع برخوردهای لیلی با ناپدریاش متوجه میشود که لیلی از وی متنفر است. از وی میخواهد به جای کتمان خواستهای غریزیاش، با او و خودش صادق باشد. لیلی که تحت تاثیر روحیهی بیپروای آماندا قرار گرفته، کمکم درونیات خودش را آشکار میکند و بعد از بروز مشکلی در ادامهی تحصیلش که مارک را به خاطر آن مقصر میداند، برای ادامهی کار و زندگی خود نقشهای جسورانه میکشد.
نقدی کوتاه: «اصیلها» (ارجاع به صفتی که برای اسبان مسابقه به کار میرود) فیلمی است جسورانه در بارهی احساسات دو دختر جوان که تصمیم میگیرند به جای تن دادن به قوانین و مسیر متعارفی که دیگران برای آنها تعیین کردهاند، در زندگی راهی متفاوت برای خود باز کنند. فیلم اولین تجربهی کارگردانی کوری فینلی است که باید گفت در جلب توجه مخاطبش فوقالعاده عمل کرده است. «دیالوگهای فلسفی» به ویژه جملاتی که از سوی آماندای تقریبا به پوچی رسیده بیان میشود از نقاط قوت فیلم است. آماندا با این جملات بذر تردید نسبت به قانون و اخلاق را در ذهن لیلی که خواهان تنوع و تغییر در زندگی خود است اما شهامت این کار را ندارد، میکارد. داستان فیلم غالبا در خانهی مدرن اشرافی مارک میگذرد. سازندهی فیلم گوشه گوشهی این خانه را با جزئیات به رخ بیننده میکشد، تا خواستاری لیلی را نسبت به این خانه نشان دهد، گرچه مشخص است که در عاجلالحال این خانه برای لیلی مایهی رنج و عذاب است.
از میان دو شخصیت اصلی فیلم یعنی آماندا و لیلی، آماندا جلوهی بیشتری دارد به خصوص این که اولیویا کوک با مهارتی بسیار نقش این دختر عاصی به بنبست رسیده را بازی میکند. او با انتخاب زندگی در یک تیمارستان به جای خانهی مرفهش، قواعد زندگی آدمهای عاقل و بساط روانشناسان را به تمسخر میگیرد. اما همچنین باید گفت شخصیتی که در جریان داستان متحول میشود و از دختری هنجارمند و خودسانسور به زنی متهور و قانونشکن تبدیل میشود، آمانداست. هر دوی این شخصیتها از جهت عملگرایی و داشتن اراده، نقطهی مقابل تیم (آنتون یلچین) قرار دارند که پسری است ضعیفالنفس با آرزوهایی که مشخص است هیچگاه بدانها نخواهد رسید. از این جهت باید گفت که داستان فیلم تا حدودی زنمدار است از آن جهت که روی خوشی به هیچ یک از دو شخصیت مرد فیلم (مارک و تیم) نشان نمیدهد و در مقابل با منطقی که خلاف اخلاقیات متعارف (مثل آشکار شدن نهایی حقیقت یا تاوان گناه) است، ماجرا به فرجامی که کامیابی زنان را در پی دارد هدایت میشود.
نقل از اینستاگرام نویسنده: Filmodastan
2018-05-28 07:59:41
مشاهده پست
معرفی فیلم ترمینال، Terminal
محصول آمریکا و انگلیس، 2018
ژانر: جنایی، معمایی، نوآر، رازآلود
امتیاز: 5.2 از 10
93 دقیقه
نویسنده و کارگردان: وان استاین
بازیگران: مارگوت روبی، مایک میرز، سایمون پگ، دکستر فلچر، مکس آیرونز.
ماجرای فیلم: داستان فیلم شباهنگام و در یک ترمینال قطار می گذرد. مردی نسبتا مسن به نام بیل (سایکون پگ) که بعدا مشخص میشود یک معلم بازنشسته است، با نگهبان چلاق ترمینال که نامش کلینتون (مایک میرز) است، گفتگویی کوتاه دارد. او منتظر قطاری است که نمیداند چه ساعتی میآید و به کدام مقصد حرکت میکند. بیل به کافی شاپ کنار ترمینال میرود. در آنجا یک دختر جوان موبلوند به نام آنی (مارگوت رابی) گفتگویی در بارهی خودکشی را با این مرد میآغازد که تقریبا تا اواخر فیلم طول میکشد. در آپارتمانی در گوشهی دیگر ترمینال دو مرد هستند که یکی جوان و خوشسیماست و نامش آلفرد (مکس آیرونز) است و دیگری کمی مسن است و وینس (دکستر فلچر) نام دارد. این دو بیصبرانه منتظر رسیدن لحظهای هستند تا ماموریت خود را انجام دهند. این ماموریت کشتن فردی است که قرار است در چهارچوب پنجرهی مقابل ظاهر شود. از زوایهای دیگر انگار تمام این حوادث از درون اتاقی که با استفاده از دوربین مخفی بر تمام این صحنهها نظارت دارد، رصد میشود.
نقدی کوتاه: بازخورد مخاطب با فیلم رازناک و پر از نماد «ترمینال» از دو حال خارج نیست. یا او با این سبک فیلم میانهای ندارد و کمکم حوصلهاش سر میرود و رهایش میکند و یا آن که علاقهمند به این به اصطلاح سبک نوآری است که با افزودن مایههای کمدی و اعطای یک پایان خوش بدان، زهرش گرفته شده است. فیلم ارجاعات مکرری به داستان «آلیس در سرزمین عجایب» دارد که مشخصا منظور از آلیس شخصیت آنی است و سرزمین عجایب هم ترمینالی است که داستان فیلم در آن میگذرد، منتهی با مشخص شدن روابط پنهان شخصیتهای فیلم در انتهای آن معلوم میشود که این ترمینال خودش تصویری است از دنیای بیرحمی که آنی در آن زندگی میکند و اینجاست که فیلم کمی تشابه با «بیل را بکش» تارانتینو مییابد. ارائهی اطلاعات روابط این شخصیتها به بیننده به شیوهی قطرهچکانی انجام میشود و این معماوارگی ممکن است تا حدودی حوصلهی مخاطب را سر ببرد. اما حقیقتا باید گفت فضای متناوب تاریک و رنگ رنگی که بر فیلم «ترمینال» حاکم است، آنقدر جذاب است که به سختی بتوان تماشایش را رها کرد، حتی وقتی که فیلم ریتمی کند دارد. به جز «آلیس در سرزمین عجایب» ارجاع به «انجیل» البته با لحنی کنایی و نیشدار نیز در فیلم دیده میشود. این ارجاع وقتی معنادارتر میشود که پای یک کشیش نیز به میان میآید؛ کشیشی که گویی ناظر به تمام وقایعی است که در ترمینال (دنیا) میگذرد و کلیددار خوشبختی و راهیابی انسان به بهشت است. (شبیه روحانی خودمان) بیشتر از این چیزی در بارهی نمادهای فیلم نمیشود گفت چرا که کل داستان لو میرود. داستانی که چندان هم پیچیده نیست و فقط به دلیل انتخاب نوع روایت پیچیده شده است و خالق آن علاقهاش به معما را با تکرار این جمله به بیننده تزریق میکند: «معما گونهی فراموش شده از هنر است.»
یکی از نقاط قوت فیلم «ترمینال» دیالوگهای جالب و غیرمتعارف ان است. این دیالوگها به تناسب شخصیتهای آن که دیوانه به نظر میرسند _به خصوص آنی_ خندهآمیز و نسبتا فلسفیاند. لحن کمیک این دیالوگها نقش بزرگی در تنوع بخشیدن به فیلم دارند و جدا از آن از طریق همین دیالوگهاست که مخاطب کمکم با شخصیتها و ذهنیاتشان آشنا میشود و آنها را در دنیای دو قطبی خیر و شری که سازندهی فیلم آن را بر مخاطب تحمیل میکند جای میدهد. در یک سوی این دنیای دو قطبی زنی است که با توجه به نوع آرایش و رنگ مو رژلب و لباسش هیاتی اسطورهای دارد و در سوی دیگر مردانی که زندگی او را احاطه کرده و کم و بیش او را آزردهاند و از همین روست که «ترمینال» در بطن خود حاوی نوعی قضاوت و جانبداری فمنیستی نیز هست.
2018-05-19 16:28:18
مشاهده پست
متن حاوی اسپویل است.
معرفی سریال امن، Safe
محصول آمریکا، 2018
امتیاز: 7.7 از 10
ژانر، پلیسی، جنایی، معمایی
فصل اول در هشت قسمت (42 تا 50 دقیقه)
نویسنده: دنی بروکلهارست بر اساس رمانی از هارلان کوبن
کارگردان: دانیل اوهارا، جولیا فورد، ...
بازیگران: مایکل سی هال، آماندا آبینگتون، امی جیمز کلی، مارک وارن، اودری فلورت، هانا آرترتون، نیگل لیندسی، فردی تورپ... .
ماجرای سریال: تام دلینی (مایکل سی هال) یک پزشک جراح است که همسرش را از دست داده است و حالا به تنهایی دو دختر نوجوانش را سرپرستی میکند. دختر بزرگ دبیرستانی وی جنی (امی جیمز کلی) پس از شرکت در یک مهمانی دانشآموزی ناپدید میشود. در این مهمانی دوست جنی که پسری است نوزده ساله به نام کریس کاهال (فردی تورپ) در استخر خانه کشته شده و ناپدید شدن جنی بعد از این مهمانی هراس تام را به دنبال دارد از این جهت که احتمال میدهد جنی نیز کشته شده باشد. او خود مشغول پیگیری ماجرا میشود و در این کار از پلیس زنی که دوست اوست و سوفی میسون (آماندا ابینگتون) نام دارد و دوست پزشکی به نام پیت میفیلد (فردی تورپ) نیز کمک میگیرد و هر چه تحقیقاتش جلوتر میرود، حقایق دیگری در بارهی گذشتهی همسرش و ارتباط آن با ماجرای فعلی بر او آشکار میشود.
نقدی کوتاه: فقط حضور مایکل سی هال در سریال کافی است تا شیفتگان سریال «دکستر» پای تماشای این سریال بنشینند. «دکستر» سریال پرطرفداری بود که با پردازش یک ضد شخصیت دوستداشتنی به نام دکستر و و روایت داستان از منظر این ضد شخصیت، طرفداران زیادی را برای خود دست و پا کرد. علاقهمندان سریالهای روز دنیا به خاطر دارند که نام مستعار بسیاری از فعالان صنعت پولنساز زیرزمینی تهیه و توزیع فیلم و سریال در ایران خودمان دکستر بود (از جمله فردی به نام «حمزه دکستر» که وجود زیرنویس بسیاری از فیلمها و سریالها را مدیون دانش و ذوق او بودیم). اما سوال این است که آیا سریال «امن» را میتوان بازگشتی خوب برای مایکل سی هال دوست داشتنی قلمداد کرد؟ پاسخ یقینا منفی است.
ساختار سریال «امن» معمایی_پلیسی است. در همان قسمت آغازین سریال قتلی اتفاق میافتد و بعد از طریق کاوشهای شخصیت اول داستان یعنی تام دلینی و دوستانش، به تدریج ابهامات ماجرا تکمیل و روابط میان شخصیتها و حوادثی که در ابتدا پراکنده و جدا از هم به نظر میرسند، مشخص و هیات نهایی پازل داستانی آشکار میشود. هر قسمت سریال در یک روز اتفاق میافتد و بنابراین هشتمین و آخرین قسمت سریال برابر میشود با روز هشتم که در آن گره ماجرا گشوده میشود. حقیقت این است که سریال در این وجه معمایی خیلی ناامیدکننده نیست و تعلیق بدی ندارد، اما واقعیت این است که عوامل دیگری که باید به خدمت این وجه بیایند تا سریال را به یک اثر درخشان تبدیل کنند، کممایه و ضعیفند.
اول این که روابط میان آدمها به وجهی سادهانگارانه شکل میگیرد. این مساله که در محیط کوچکی که اینقدر زندگی آدمهایش به هم پیوسته است، آنان از حقیقت گذشته و حال خود بیخبر باشند غیرمنطقی است. دوم این که رفتار برخی از این آدمها در مواجهه با اتفاقات ناخواستهای که برایشان پیش میآید، خیلی ناشیانه و احمقانه است. آنان به شیوهای که گاه یادآور رفتار پت و مت یا لورل و هاردی است، عمل میکنند و خودشان را بی دلیل در هچل میاندازند. نمونهی واضحش عملکرد خانوادهی مارشال در پنهان کردن جسد کریس کاهال است که بهتر است جزئیاتش را در سریال ببینید. سوم این که فریب دادن بیننده از طریق سرگرم کردن وی به یکی از شخصیتها و بعد نقش بر آب کردن تصورات وی، به یکی از عناصر ساختاری فیلمنامه تبدیل شده است. این تکنیک آنقدر در سریال تکرار میشود که دیگر دست فیلمنامهنویس برای بیننده باز میشود و مخاطب هم احساس میکند که گویی سازندگان سریال قصد دارند وی را دست بیاندازند و البته کم کم یاد میگیرد که فریب سازندهی فیلم را نخورد. نهایت این که تیم بازیگری هم در برخی مواقع آنقدر تصنعی و ناشیانه عمل میکند که کلا حس واقعی بودن ماجرا را از مخاطب میگیرد. نمونهاش را باز میتوانید در ادا و اطوارهای خانوادهی مارشال و خانوادهی کاهال ببینید که بیشتر مناسب یک فیلم کمدی است تا یک اثر جنایی.
البته با تمام اینها سریال «امن» قابل دیدن است و در کل وجه پلیسی_معمایی بدی ندارد و به خصوص طرفداران مایکل سی هال از دیدن آن نخواهند گذشت، گرچه تماشاگرانی که نوستالژی سریال «دکستر» را ندارند، کمتر از تماشای آن راضی خواهند شد. محض اطلاع و به عنوان آخرین نکته بگویم که اگرچه ماجرای سریال در انگلیس میگذرد و بازیگران همگی لهجهی غلیظ انگلیسی دارند، اما نقش اول سریال یعنی مایکل سی هال آمریکایی است.
نقل از اینستاگرام نویسنده: filmodastan
2018-05-18 07:24:03
مشاهده پست
متن حاوی اسپویل است.
معرفی فیلم پست، The Post
محصول آمریکا، 2017
امتیاز: 7.2 از 10
ژانر: تاریخی، زندگینامه
زمان: 116 دقیقه
نویسندگان: لیز هانا و جاش سینگر
کارگردان: استیون اسپیلبرگ
بازیگران: مریل استریپ، تام هنکس، باب ادنکرک، سارا پولسون، تریسی لتس، بروس گرینوود، متیو ریس، برادلی ویتفورد
ماجرای فیلم: سال 1971 است. محققی به نام دانیل السبرگ (متیو ریس) که در جریان تحقیقات مربوط به جنگ ویتنام شرکت داشته است، پس از آن که متوجه امتناع وزیر دفاع یعنی رابرت مکنامارا (بروس گرینوود) از انتشار واقعیتهای دخالت آمریکا در این جنگ میشود، تصمیم میگیرد اسناد این تحقیق را منتشر کند. او ابتدا روزنامهی نیویورک تایمز را برای این افشاگری انتخاب میکند و بخشی اندک از اسناد را به این روزنامه میسپارد اما پس از انتشار این اسناد، دولت نیکسون به جرم اقدام علیه امنیت آمریکا، علیه نیویورک تایکز اقامهی دعوا میکنند. السبرگ برای ادامهی انتشار این اسناد به روزنامهی واشینگتن پست و یکی از روزنامهنگاران آن به نام بن باگدیکیان (باب ادنکرک) متوسل میشود. رییس واشینگتن پست زنی است به نام کاترین گراهام (مریل استریپ) و سردبیر آن هم یک روزنامهنگار ماجراجوست به نام بن برادلی (تام هنکس). اما مشکل اینجاست که از یک سو واشینگتن پست یک روزنامهی محلی است که به تازگی وارد بورس شده و ریسک انتشار این اسناد بسیار بالاست و از سوی دیگر نیز کاترین زنی است فاقد اعتماد به نفس که دائم از سوی همکاران مرد خود تحت فشار قرار دارد.
نقدی کوتاه: «پست» را استیون اسپیلبرگ کارگردانی کرده است که بیشتر شهرتش را مدیون ساخت فیلمهای علمی_تخیلی همچون «برخورد نزدیک از نوع سوم» و «ای. تی.» و «پارک ژوراسیک» و «ایندیانا جونز» بوده است، اما در کنار این آثار گرایشی به ساخت فیلمهایی دارد که در آنها وقایع تاریخی دستمایهای میشوند برای نشان دادن نقش انسانها در مواجهه با وضعیتهای بحرانی و کمک آنها به ساخت اجتماعی که عدالت و آزادی در آن از سوی قدرتمداران نقض نشود. در راس این فیلمها میتوان «فهرست شیندلر» و «پل جاسوسها» و نیز آخرین فیلم وی یعنی «پست» را نام برد.
خط داستانی: فیلم «پست» بر اساس روایت واقعی افشای پنهانکاری دولتهای آمریکا در مورد حقایق جنگ ویتنام و نقش روزنامهی واشینگتن پست در این افشاگری ساخته شده است. شخصیتهای اصلی فیلم واقعی هستند. محور داستانی فیلم بیان نقش روزنامهها و رسانههای جمعی در محدود کردن قدرت حاکمان و جلوگیری از تجاوز آنان به مصالح اجتماعی است. از این منظر میتوان «پست» را همردیف آثاری چون «مردان پرزیدنت» و «اسپاتلایت» دانست که در آنها نیز روزنامهنگاران با به خطر انداختن خود و اعتبار حرفهایشان در برابر زیادهخواهی صاحبمنصبان متنفذ میایستند و مضمون ناخودآگاهی را که خودآگاه جامعه یعنی حکومت میل به پنهان کردن آن دارد، به سطح عمومی میآورد و در نهایت با این کار از شکلگیری عقدههای سرکوفته در سطح اجتماع جلوگیری میکند.
شخصیت: در روایت تصویری فیلم «پست» از اهمیت روزنامهنگاری، آن که در مرکز حوادث قرار دارد، شخصیت کاترین گراهام (با بازی درخشان مریل استریپ) رییس این روزنامه است که در جریان داستان از زنی با اعتماد نفس پایین که مدتهاست صلاحیت او در مورد گرداندن روزنامه از سوی مردان همکارش زیر سوال رفته است، به شخصیتی مستقل و شجاع و مدیر و البته ریسکپذیر تحول مییابد که میتواند الگویی برای زنان همدورهی خودش باشد. به این جهت باید اقرار کرد که فیلم «پست» با وجود تمرکز بر روزنامهنگاری و اهمیت آن از پرداخت شخصیت و توجه به مسائل زنان در دههی هفتاد میلادی نیز غافل نمانده است. در کنار دو خط داستانی پیشگفته (اهمیت رسانهها و پررنگتر شدن نقش زنان در جهان مدرن) «پست» همچنین نمایشگر روند تبدیل یک روزنامهی محلی به یک روزنامهی سیاسی تاثیرگذار در سطح جهان نیز هست.
ریتم داستانی: با وجود محدویتهای موضوعی فیلم از جهاتی مثل افشاگری یک روزنامه در مورد پنهانکاری دولت و فقدان حوادث آثار اکشن و حادثهای در آن، فیلم «پست» از جهت داشتن یک ضربآهنگ هیجانانگیز چیزی از یک اثر جنایی با اوج و فرود سرگرمکننده کم ندارد. به ویژه باید گفت در لحظاتی که مسئولان روزنامه از رییس تا سردبیر و تحریریه و کارمندان و حروفچینان آن، درگیر شک و ترس از انتشار اسناد محرمانه در روزنامهی واشینگتن پست هستند، روند حوادث به گونهای تنظیم و تصویر شده که انگار یک واقعهی هولآور بزرگ در شرف رخ دادن است، اگرچه از جهت تاثیری که این رویداد در فضای سیاسی آمریکای نیکسونزده داشته است، ایجاد این هول و ولا در فیلم لازم بوده است.
فضاسازی: حلق یک فضای عینی از روزنامهنگاری دههی هفتاد یکی دیگر از مزایای اصلی فیلم «پست» است. به ویژه باید گفت که برای روزنامهنگاران قدیمی تماشای محیط دفتر یک روزنامهی معتبر در حدود چهل سال پیش و دیدن حروفچینی در دستگاه چاپ سربی و دستگاه روزنامهتاکن و مشکلات انتشار اخبار در آن دوره لطف بیشتری دارد، ضمن آنکه خبرنگاران جوان و موبایل به دست امروزی نیز با دیدن این فیلم از دستاوردهایی که تکنولوژی و دنیای اینترنت و شبکههای مجازی برای آنان به ارمغان آورده بیشتر آگاه خواهند شد. در هر حال دیدن «پست» چه به لحاظ مضمون و چه از جهت فرم برای تمامی روزنامهنگاران اعم از پیر و جوان بایسته است.
نقل از اینستاگرام نویسنده: filmodastan
2018-05-12 20:40:34
مشاهده پست
متن حاوی اسپویل است
معرفی فیلم یک زن خارقالعاده، A Fantastic Woman
محصول شیلی، 2017
امتیاز: 7.3 از 10
ژانر: روانشناختی و فلسفی و اجتماعی
105 دقیقه
نویسنده و کارگردان: سباستین لیو
بازیگران: دانیلا وگا، فرانچسکو ریهس
ماجرای فیلم: ماجرای فیلم در شهر سانتیاگو پایتخت شیلی میگذرد. مارینا ویدال (دانیلا وگا) یک زن تراجنسیتی است که با مردی 57 ساله به نام اورلاندو (فرانچسکو ریهس) ارتباطی عاطفی دارد. اورلاندو از همسر قبلی خود که چند فرزند بزرگ و کوچک از وی دارد جدا شده است. در شبی که ماجرای فیلم از آنجا آغاز میشود، مارینا و اورلاندو به خانه میآیند. در نیمههای شب اورلاندو دچار حملهی قلبی میشود. مارینا قصد دارد او را به بیمارستان ببرد و برای چند لحظه او را کنار راهپله تنها میگذارد. اورلاندو از پلهها سقوط میکند و زخمی میشود. پس از رسیدن به بیمارستان اورلاندو میمیرد. حال مارینا باید جوابگوی خانوادهی اورلاندو باشد در حالی که چالش اصلی زندگی وی هویت جنسی اوست که خودش را نیز دچار ابهام کرده است.
نقدی کوتاه: «یک زن خارقالعاده» ساختهی کارگردان شیلیایی است که قبلا فیلم «گلوریا» را با مضمونی مشابه و در بارهی چیستی هویت جنسی یک زن ساخته است. فیلم برندهی اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان سال 2018 شده و نقدهای مثبت زیادی را از منتقدان و تماشاگران دریافت کرده است. عنوان فیلم را میتوان گونهای پارودی انتقادی نسبت به فیلم ابرقهرمانی «زن شگفتانگیز» کمپانی مارول ارزیابی کرد که قصد دارد با رویکردی واقعگرایانه زندگی یک زن شگفتانگیز ملموس و زمینی به بیننده نشان دهد.
چالش اصلی زندگی مارینا جستجوی هویت جنسی خویش است. او در زندگی اجتماعی با تهاجم و تحقیر آدمهایی مواجه است که خود را طبیعی و خوب و او را غیرعادی و بد ارزیابی میکنند. مواجههی او با این آدمها مثل حرکت در جهت مخالف توفان نیرومندی است که قصد دارد او را در مسیری خلاف میل او به حرکت وادارد، آنچنان که در صحنهای از فیلم این تصویر نشان داده میشود. او شخصیتی است رازناک که گویی چند شخصیت دیگر را در درون خود دارد. در خانه تمرین بوکس میکند که تصویری است از جدال درونی او با خودش و یا تمرین آمادگی برای مبارزه با دیگران و از سوی دیگر صدای اپرایی نازک و مسحورکنندهای دارد که حاکی از لطافت روحی اوست. مارینا با جامعهای که از توانایی درک آنچه کلیشههای ادراکیاش را نقض میکند عاجز است در تقابلی آشکار قرار دارد. او البته فردی است حمایتجو که گرایشی به مردان مسنی دارد که حکم پدر او را دارند، اما با مرگ این حامی، تنهایی او بیشتر مشخص میشود.
بازی دانیلا وگا که خود تراجنسی است در نقش مارینا ویدال تحسین بسیاری را برانگیخته است و یکی از نقاط قوت فیلم است. فیلم ریتمی آهسته دارد، که قاعدتا با وجوه نمادین و شخصیت رازآمیزی که از مخاطب میخواهد او را دریابند متناسب است.
نقل از اینستاگرام نویسنده: filmodastan
2018-05-12 20:38:22
مشاهده پست
معرفی سریال خانم مایسل شگفتانگیز، The Marvelous Mrs. Maisel
متن حاوی اسپویل است.
محصول آمریکا، 2017
امتیاز: 8.8 از 10
ژانر: کمدی/درام
فصل اول در هشت قسمت (55-50 دقیقه)
نویسنده و کارگردان: امی شرمن پالادینو
بازیگران: ریچل بروزناهان، مایکل زیگن، الکس بورستین، تونی شالهوب، مارین هینکل، کوین پولاک، کارولین آرون.
ماجرای سریال: سال 1958 است. میریام مایسل (ریچل بروزناهان) یک زن خانهدار یهودی است که با همسر جوئل مایسل (مایکل زیگن) و دو فرزند خردسالش در نیویورک زندگی میکند. جوئل علاقهمند به اجرای استندآپ کمدی در کلوبهای شبانهی نیویورک است هرچند استعداد زیادی در این کار ندارد و غالبا ایدهی کار خود را از همسرش میریام میگیرد که دفتری مخصوص برای این نتبرداری از نکات طنزآمیز تهیه کرده است. آن دو در آپارتمانی که متعلق به پدر ثروتمند و کارخانهدار جوئل یعنی موسی مایسل (کوین پولاک) است زندگی میکنند. پدر میریام یعنی ایب وایزمن (تونی شالهوب) استاد دانشگاه و مادرش رز وایزمن (مارین هینکل) زنی است تحصیلکرده که در عین حال باورهای خرافی دارد. نقطهی مشترک خانوادهی میریام و جوئل این است که هر دو کاملا سنتی و مقید به حفظ خانواده هستند و به همین جهت وقتی که خبردار میشوند فرزندانشان قصد دارند از هم جدا شوند، تصمیم میگیرند هر طور شده مانع از این کار شوند. این در حالی است که میریام در جدایی جدی است و از سوی دیگر احساس میکند نسبت به استندآپ کمدی علاقهی بیشتری از همسرش جوئل دارد.
نقدی کوتاه: «خانم مایسل شگفتانگیز» سریالی است که بدون شک هنرمندان و به خصوص دوستداران استندآپ کمدی و نمایش و نویسندگی آن را دوست خواهند داشت. سریال با استقبال بسیار خوبی هم از سوی تماشاگران و هم از سوی منتقدان روبهرو شده و بدون شک یکی از بهترین سریالهای کمدی/ درام سالهای اخیر تلویزیون است.
خط داستانی سریال بر دو محور اصلی پیش میرود: الف: روند تدریجی پیشرفت میریام مایسل در اجرای استنداپ کمدی. ب: رابطهی عاطفی وی با همسرش جوئل و جدایی از او و واکنش خانوادههای میریام و جوئل به جدایی این دو نفر. از جهت درونمایه باید گفت که بدون شک بیان مسائل زنان و بیرون آمدن تدریجی آنان از قید و بندهایی که جامعهی مردسالار آمریکا در بعد از جنگ دوم جهانی بر دست و پای زنان بسته است، مرکزی است که تمام موضوعات دیگر بر حاشیهی آن مطرح میشود. سریال به شکلی ملموس تغییرات جامعهی آمریکا از شکل سنتی به مدرن را تصویر میکند و در این کار ارجاعات و کنایات سیاسی زیادی به شخصیتهای آن دوره همچون نیکسون و کندی دارد.
ساختار داستان در هر اپیزود شکلی واحد دارد به این صورت که ابتدا ماجراهای واقعی روزمرهی زندگی میریام و اطرافیانش تصویر میشود و در مرحلهی بعد میریام همان ماجراها را با ساختی شبهداستانی و با چاشنی طنز انتقادی برای مخاطبانش در کلوب یا کافه یا مجالس عمومی بیان میکند. درس بزرگی که میریام در این مرحله به هنرمندانی که مخاطب اویند میدهند این است که هنرمند باید با خود و مخاطبش صادق باشد، چنان که هرگاه هنری که خود میریام ارائه میکند از واقعیت زندگیاش فاصله میگیرد، او در کارش شکست میخورد و برعکس هنگامی که صادقانه عقایدش را ابراز می کند، با استقبال مواجه میشود.
یکی از برجستهترین وجوه هنری سریال «خانم مایسل شگفتانگیز» انباشتگی دیالوگهایی است که با سرعت میان شخصیتها رد و بدل میشود و حتی مخاطب نیز از آنها عقب میافتد. این دیالوگها گاه بسیار روزمرهاند و با جزئیاتی همراهند که هیاتی ناتورالیستی بدانها میبخشد از این جهت که گویی تقلیدی دقیق و خستهکننده از واقعیت به نظر میآیند، اما با تامل در آنها نکات زیادی در مورد شخصیتها و ذهنیات آنان دستگیر مخاطب میشود. همراهی این دیالوگها با شوخی و لطیفه با مضامین جنسیتی یا کنایه به خست یهودیان، آنها را برای بیننده جذاب و او را در شناخت زوایای پنهان اندیشهی شخصیتهای سریال یاری میکند.
با این مقدمات شاید برای خوانندگان این نوشته مشخص شده باشد که بهترین و اصلیترین شخصیت سریال «خانم مایسل شگفتانگیز» میریام مایسل است و قطعا بهترین بازیگر سریال نیز ارائهکنندهی این نقش یعنی ریچل بروزناهان است. درخشانترین لحظات فیلم زمانی است که ریچل در حال اجرای استندآپ کمدی است. بیننده با موفقیت ریچل شاد و با شکست او در اجرا ناشاد میشود. میریام شخصیتی است که یقینا در خاطرهی دوستداران سریالهای تلویزیونی خواهد ماند. او زنی است هنجارشکن که باید هم در مقابل اخلاق سنتی خانوادهی یهودی خود بایستد و هم با محدودیت های اجتماعی مبارزه کند.
فضای سریال «خانم مایسل شگفتانگیز» شاد و رنگارنگ و در عین حال کلاسیک است. سریال به دلیل ترانههایی قدیمی که به شکل متواتر در پسزمینهاش به گوش میرسد، گاه شبیه آثار موزیکال میشود. ماجراها غالبا در محیطهای بستهی کافهها و رستورانها و خانههایی میگذرد که تنها سرگرمی ساکنانش یک تلویزیون سیاه و سفید با چهارگوشههای منحنی و تنها وسیلهی ارتباطی آنها با یکدیگر یک دستگاه تلفن سیمی با شمارهگیر چرخان است.
«خانم مایسل شگفتانگیز» با همین یک فصل، دو جایزهی گلدن گلوب سال 2017 را از آن خود کرده است؛ یکی بهترین سریال کمدی سال و دیگری بهترین بازیگر نقش اول زن در یک سریال کمدی. به این ترتیب و با توجه به این که میریام مایسل در انتهای فصل اول تازه در ابتدای موفقیت هنری خود است، تماشای فصل دوم این سریال که مراحل ساخت آن در حال انجام است، جذابتر خواهد بود.
نقل از اینستاگرام نویسنده: filmodastan
2018-05-12 20:34:53
مشاهده پست
معرفی فیلم 12 نیرومند، 12 Strong
محصول آمریکا، 2018
امتیاز: 6.9 از 10
130 دقیقه
نویسنده: تد تالی و پیتر کریگ
کارگردان: نیکلای فوگلسیگ
بازیگران: کریس همسورث، مایکل شانون، نوید نگهبان، مایکل پنا.
ماجرای فیلم: پس از سقوط برجهای دوقلو در یازده سپتامبر 2001، وضعیت بغرنجی دستگاه نظامی و دیپلماسی آمریکا را فرا میگیرد و نهایتا قرار بر آن میشود تا از طریق ارسال نیروهای ویژه به افغانستان، حکومت طالبان ساقط شود. نخستین نیروی داوطلب عبارت است از یک گروه 12 نفره که سرپرستی آن را افسری جوان به نام میچ نلسون (کریس همسورث) بر عهده دارد. او باید به شکل محرمانه به افغانستان برود تا با کمک یک فرمانده ضد طالبان یعنی ژنرال دوستم (نوید نگهبان) مزارشریف را که پایگاه عملیاتی طالبان است آزاد کند.
نقدی کوتاه: «12 نیرومند» را میتوان یک اکشن جنگی نسبتا جذاب ارزیابی کرد که به نحوی ماهرانه با مولفههای سینمای وسترن (اسب تاختن در کوهستانهای بکر یا استقبالهای مرموز از سواران تازهوارد به منطقهای بومی یا تلاش برای ارتباط میان آمریکایی ها و بومیان از طریق هدیه دادن کالاهای مدرن) نیز ترکیب شده است و حاصل کار هم سرگرمکننده در آمده است. اگرچه با توجه به وجود برخی اغراقها در داستان فیلم و شخصیتها باور این که فیلم بر اساس ماجرایی واقعی ساخته شده دشوار است، اما وقتی که در پایان فیلم اخبار و تصاویری مستند از 12 نیرومند واقعی نشان داده میشود، بیننده در مییابد که اصل ماجرا واقعیت داشته است. البته همچنان برخی کلیشههای سینمای هالیوود به ویژه در مورد رشادت سربازان آمریکایی یا عقب افتادگی جهان سومیها در فیلم وجود دارد. مثلا این که یک کودک افغانی قرن بیست و یکم نداند آبنبات روکشدار را چطور باید خورد خندهآور به نظر میرسد، اما سینمای هالیوود است و نمیتوان آن را کاری کرد. از میان شخصیتها میچ نلسون با بازی کریس همسورث در مرکز حوادث است و نقش قهرمانی بیبدیل را بازی میکند هرچند باید گفت که کاراکتر ژنرال دوستم با بازی نوید نگهبان نیز نسبتا جالب از کار در آمده است، گرچه این شخصیت نیز با توجه به حال و هوای وسترنگونهی فیلم در مواقعی (مثلا واکنشش نسبت به هدایای آمریکاییها) به یک فرماندهی سرخپوست آپاچی بیشتر میماند تا یک ژنرال افغانستانی.
نقل از اینستاگرام نویسنده: filmodastan@
2018-04-06 06:32:25
مشاهده پست
اکشن خوبیه. پرهیجانه. مثل همیشه لیام نیسن باید جون خونواده ش رو نجات بده. داستانش بد نیست. یه مقدار اغراق توش هست. سکانس درگیری تو قطارش مثل سکانس درگیری تو قطار یک جیمزباند قدیمی مال شون کانریه.
2018-04-01 19:23:21
مشاهده پست
توجه: متن حاوی اسپویل است
معرفی فیلم تمام پولهای جهان، All The Money In The World
محصول آمریکا، 2017
امتیاز: 7 از 10
133 دقیقه
نویسنده: دیوید اسکارپا
کارگردان: ریدلی اسکات
بازیگران: میشل ویلیامز، کریستوفر پلامر، مارک والبرگ، چارلی پلامر، اندرو بوکان، رومین دوریس.
ماجرای فیلم: سال 1973 است. پسری جوان به نام جان پل گتی سوم (چارلی پلامر) که در حال گردش در خیابانهای رم است بر دست یک گروه خلافکار دزدیده و به یک منطقهی روستایی برده میشود. رییس این باند که چینکوانتا (رومین دوریس) نام دارد از مادر این نوجوان یعنی گیل هریس (میشل ویلیامز) میخواهد که در ازای آزادی فرزندش هفده میلیون دلار پول به وی بپردازند. گیل که از همسر معتاد و عیاشش جدا شده راهی ندارد جز آن که به پدر شوهر سابقش که معروفترین میلیاردر نفتی است و جان پل گتی اول (کریستوفر پلامر) لقب دارد متوسل شود اما چالش اثلی گیل آن است که این پدر شوهر بسیار مقتصد و حسابگر است... .
نقدی کوتاه: چند نکته در بارهی فیلم:
اول این که بر اساس داستان واقعی ربوده شدن جان پل گتی سوم نوهی میلیاردر نفتی نیمهی دوم قرن بیستم ساخته شده است. دوم این که حواشی فیلم در مورد حذف نقش کوین اسپیسی به خاطر رسوایی جنسی و جایگزینی کریستوفر پلامر به جای او بسیار زیاد بود. ریدلی اسکات و به تبع او بیشتر منتقدان بازی کریستوفر پلامر را پسندیده و آن را نقطه قوت فیلم دانستهاند، اما حقیقتا ویژگیهای شخصیتی جان پل گتی اول و روحیهی کاسبکارانهاش و نیز این که هر کنشی را در زندگی نوعی معامله ارزیابی میکند، با شخصیت فرانسیس آندروود «خانهی پوشالی» شبیهتر است و به گمان من اصلا این جایگزینی خوب نبوده است. سوم این که موضوع اصلی فیلم نمایش شخصیت یک تجارتپیشهی جهان سرمایهداری است. تمرکز فیلم آشکارا بر نقد سرمایهداری و نقش «پول» در مسخ زندگی انسانهای مدرن است. به نسبت پررنگ بودن شخصیت محوری فیلم یعنی جان پل گتی اول از اهمیت شخصیتهای دیگر کم شده است. به خصوص باید گفت که نقش فلچر چیس با بازی مارک والبرگ در داستان گم است. البته فداکاری مادرانهی گیل هریس هم کم و بیش مورد توجه سازندگان فیلم بوده است. چهارم: طرح داستانی فیلم به اصل ماجرا بسیار وابسته مانده و همین مساله مقداری از ارزش داستانی فیلم کم کرده است. بر همین اساس زمان روایت فیلم کمی کشدار و ریتم آن گاه کند شده است.
2018-03-30 13:21:53
مشاهده پست
معرفی فیلم اعجوبه (شگفت)، Wonder
محصول آمریکا، 2017
امتیاز: 8 از 10
113 دقیقه
نویسنده و کارگردان: استفان چبوسکی بر اساس رمانی از آر. جی. پالاسیو
بازیگران: جولیا رابرتز، اوون ویلسون، جیکوب ترمبلی، ایزابلا ویداویچ، نوآه ژوپ، برایس قیسر.
متن حاوی اسپویل است.
ماجرای فیلم: آگی (جیکوب ترمبلی) پسری است ده ساله و مبتلا به سندروم تریچر کالینز است که یک بیماری ژنتیکی است که منجر به بدشکلی جمجمهای و افتادگی ماهیچههای صورت میشود، هرچند اختلالی در ضریب هوشی فرد ایجاد نمیکند. پدر آگی یعنی نیت (اوون ویلسون) و مادر او ایزابل (جولیا رابرتز) کاملا از او حمایت میکنند. آگی همچنین رابطهی صمیمانهای با خواهرش ویا (ایزابلا ویداویچ) دارد، هرچند توجه بیش از حد پدر و مادر وی به آگی، ویا را آزرده خاطر کرده است. آگی تا کلاس پنجم در خانه و پیش مادرش درس خوانده و به خاطر شکل ظاهریاش در کوچه و خیابان کلاه کاسکت مخصوصی بر سر کرده است. چالش اصلی داستان از جایی آغاز میشود که بالاخره پدر و مادر آگی تصمیم میگیرند او را بدون کلاه مخصوص به مدرسهای عادی بفرستند؛ مدرسهای که واکنش دانشآموزانش نسبت به آگی و چهرهی وی چندان قابل پیشبینی نیست.
نقدی کوتاه: فیلم «اعجوبه» (یا «شگفت») یکی از فیلمهای مورد توجه امسال بوده است که پیام اصلی آن چگونگی ارتباط یک کودک استثنایی با خانواده و جامعه و مهمتر از آن بررسی واکنش دیگران در تعامل با چنین کودکی است. فیلم امتیاز بالای هشت را در سایت IMDB دریافت کرده و با بودجه نسبتا کم بیست میلیون دلار، فروش بسیار خوب دویست و هفتاد و هفت میلیون دلاری داشته است.
نگاه کلی حاکم بر فیلم مثبتاندیشانه است و موضوع محوری آن ارتباط انسانی میان آحاد اجتماع و توانایی درک متقابل آدمها از یکدگر است. آگی نمایندهی کسانی است که تمایزی اساسی با دیگران دارند و از نظر افراد عادی جامعه ناهنجار شمرده میشوند. اگر بپذیریم که هر فرد انسانی شخصیتی منحصر به فرد دارد، در حقیقت هر کسی میتواند خودش را جای آگی بگذارد.
شاید مهمترین تکنیک به کار رفته در روایت فیلم، زاویهدید چندوجهی آن باشد. در حالی که بعد از شروع فیلم و آغاز روایت اول شخص آگی از وضعیت بغرنج خودش در تعامل با دیگران، مخاطب به این صرافت میافتد که تا پایان فیلم این روایت اول شخص (یکنواخت) حاکم است، ناگهان با عوض شدن زاویه دید از آگی به خواهرش میراندا، فضای فیلم عوض و لحن آن متنوع میشود. از اینجا به بعد بیننده منظر دیگری را تجربه میکند که یقینا در یک روایت ساده تک ساحتی مغفول میماند. بیننده از منظر میراندا در مییابد که فقط افراد استثنایی نیازمند توجه و برخورد انسانی نیستند و چه بسا که توجه بیشتر والدین به کودک استثنایی خود، آنان را از فرزندان دیگر غافل میکند. این تغییر نظرگاه تا پایان فیلم دو بار دیگر نیز رخ میدهد و وضعیت افراد دیگری غیر از خانواده را نسبت به فرد استثنایی تصویر میکند. برآیند کلی این تغییرات هم این نکته هست که همه به نوبهی خود استثنایی و نیازمند توجهند و این تاییدی است بر قول میراندا در خطاب با آگی که به او هشدار میدهد: «دنیا فقط تو نیستی.»
فیلم از بازیهای بسیار خوبی برخوردار است. با وجود دو ستارهی پولساز سالهای دور و نزدیک هالیوود یعنی جولیا رابرتز و اوون ویلسون باید گفت که تیم بازیگران کمسال فیلم «اعجوبه» عملکرد درخشانی داشته است که بنا بر آن به سختی بتوان یکی را بر دیگری ترجیح داد. نقش اول فیلم بر عهدهی جیکوب ترمبلی است که قبلا در فیلم «اتاق» بازی او را دیدهایم و با این توضیح مشخص میشود که تصویر چهرهی وی محصول هنر گریمورهاست.
2018-03-29 10:21:14
مشاهده پست
معرفی فیلم سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری، Three Billbords Outside Ebbing Missouri
محصول آمریکا، 2017
امتیاز: 8.3 از 10
115 دقیقه
نویسنده و کارگردان: مارتین مکدونا
بازیگران: فرانسیس مکدورمند، سام راکوِل، وودی هاریلسون، جان هاوکس، پیتر دینکلیچ.
متن حاوی اسپویل است.
ماجرای فیلم: داستان فیلم در شهری کوچک از ایالت میزوری آمریکا به نام ابینگ رخ میدهد. پس از گذشت هفت ماه از جنایتی که طی آن به یک دختر تعرض شده و این تعرض به مرگ وی انجامیده است، هنوز پلیس به هیچ نتیجهای نرسیده است. از همین رو مادر این دختر که میلدرد هیز (فرانسیس مکدورمند) نام دارد، تصمیم میگیرد خود دست به کار شود و افکار عمومی را برای تحت فشار قرار دادن پلیس برانگیزاند. او سه بیلبورد را که بر یک جادهی فرعی قرار گرفته، اما سالهاست که از آنها مورد استفادهی تبلیغاتی نشده است، اجاره میکند و ....
نقدی کوتاه: به قول قدما عوامل متعددی باید دست به دست هم دهند تا یک شاهکار آفریده شود. «سه بیلبورد خارج از شهر ابینگ، میزوری» شاید یک شاهکار نباشد، اما قطعا اثری است بسیار خوب که تا مدتها ذهن بیننده را درگیر خواهد کرد. اما از آنجا که توضیح در مورد جزئیات فیلم باعث لو رفتن داستان آن میشود، سعی میکنم به طور خلاصه در بارهی سه عامل اصلی یعنی شخصیت و فیلمنامه و گفتگو نکاتی را بازگویم.
شخصیت: دو شخصیت اصلی فیلم یعنی میلدرد و دیکسون، از جمله شخصیتهایی هستند که طبق معیارهای کلاسیک داستان نویسی، شخصیت پویا به حساب میآیند؛ شخصیتهایی که در طول فیلم تغییر میکنند و متحول میشوند. این دو را البته میتوان مصداقی عینی از شخصیتهای خاکستری دانست. تنها چیزی که در این مورد میتوانم اضافه کنم این است که اصلا در مورد این شخصیتها _حتی این که کدامیک اصلی و کدامیک فرعی است_ زود قضاوت نکنید. فیلم بازیهای درخشانی دارد و در سه رشتهی بهترین بازیگر نقش اول زن و بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین بازیگر مکمل مرد نامزد اسکار شده است.
فیلمنامه: مسیر داستان فیلم «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» نیز غیر قابل پیشبینی است. در حالی که بینندگان علاقهمند به آثار جنایی و پلیسی از همان ابتدای فیلم به وسوسهی پیشبینی مسیر داستان و سرنوشت شخصیتها خواهند افتاد، روند فیلم هر بار با ظرافت و هنرمندی از آن ریل پبشبینی شده خارج میشود، هرچند این خروج مثل برخی فیلمهای معمایی_جنایی غافلگیرکننده نیست.
2018-03-29 10:17:09
مشاهده پست
متن حاوی اسپویل است.
ماجرای فیلم: استیون مورفی (کالین فارل) جراح قلبی است که یک زندگی آرام و البته کمی سرد با همسرش آنا (نیکول کیدمن) که یک چشم پزشک است دارد. آنها یک دختر به نام کیم (رفی کسیدی) و یک پسر به نام باب (سانی سالجیک) دارند. مورفی هر از گاه با پسری شانزده ساله به نام مارتین (بری کیوگان) ملاقات میکند. در این ملاقاتها مورفی رفتاری بسیار عاطفی با ماریتن دارد. برای او ساعت میخرد و او را به رستوران میبرد و این ظن برای بیننده پیش میآید که شاید مورفی یک منحرف جنسی است، اما کمکم و از خلال گفتگوهای آن دو نفر مشخص میشود که پدر مارتین در یک عمل جراحی بر دست مورفی کشته شده و حالا مورفی به دلیل عذاب وجدان در پی جبران است. ...
نقدی کوتاه: «کشتن گوزن مقدس» دومین همکاری کالین فارل با یورگوس لانتیموس بعد از فیلم بسیار خوب «خرچنگ» است و به نظر میرسد که حال و هوای آن برای بینندهای که قبلا نیز «خرچنگ» را دیده است، نسبتا آشنا باشد. فیلم در ژانر معمایی_وحشت است و از جهت نبود یک منطق علمی در پشت گره اصلی آن؛ یعنی: علت بیماری زنجیرهای اعضای خانواده، گهگاه وارد حوزهی سوررئالیسم میشود، با این تفاوت که فضاها و صحنهها همواره رئالیستی باقی میماند.
2018-03-29 10:10:23
مشاهده پست