معمایی
داستان فیلم در مورد یک کارآگاه بومی دایره جنایی است به نقطه ای دور افتاده باز می گردد تا قتل دختر جوانی را بررسی کند. کارآگاه بومی پس از ده سال به دیارش بازگشته که دیارش دست خوش تحولات عظیم شده چون کشور نیز اوضاعش خراب است. فقر و فحشا و مواد بیداد میکند. پلیس دست به کار نمیشود او تنها به مبارزه بر میخیزد که ناگهان متوجه میشود تنها نیست.
اسپارتا، میسی سیپی. در شبی گرم، »سام وود«، پلیس گشتی، جنازه ی کارخانه داری اهل شمال را می یابد و سپس در ایستگاه قطار به مرد سیاه پوستی مظنون می شود و او را دستگیر می کند. خیلی زود معلوم می شود که مرد، »ورجیل تیبز« خود پلیس جنایی و از اهالی فیلادلفیا است. اما »بیل گیلسپی« رئیس پلیس جدید شهر مایل نیست که »تیبز« در این ماجرا دخالت بکند.
جیم اورز به همراه همسرش سارا و و دو فرزندنش به یک عمارت دعوت می شوند. وقتی آنها متوجه می شوند عمارت تسخیر شده است، جیم درس مهم را در مورد خانواده می آموزد…
«مایکل فرادی»، استاد دانشگاهی است که همسرش – مأمور FBI – هنگام انجام وظیفه، توسط اعضای یک گروه تروریستی دست راستی به قتل رسیده است. «مایکل» آرام آرام مشکوک می شود که خانواده ی «لانگ» که به تازگی به همسایگی او آمده اند، تروریست هستند…
«کوین لومکس» یک وکیل مدافع جوان، بی‌باک و شکست ناپذیر ساکن شهری کوچک در فلوریدا است. او توسط قدرتمندترین شرکت حقوقی دنیا در نیویورک استخدام می شود و با وجود مخالفت مادرش که نیویورک را شهری پر از فساد می داند پیشنهاد کار را پذیرفته و بهمراه همسرش به نیویورک می رود…
جسد زنی از داخل سردخانه دزدیده شده و کارآگاهی مسئول پیدا کردن آن جسد میشود اما متوجه میشود که…
پرفسور لانگدون متخصص نمادشناسی متهم پرونده قتل رئیس موزه ی لوور میشود که به درخواست نوهی مقتول به دنبال کشف قاتل و رمزی که برای آنها گذاشته میشوند. در این میان گروهی از تندروهای مسیحی قصد از بین بردن افراد دیر صهیون و نابودی رازی هستند که پایه ی کلیسا را متزلزل میکند که موفق نمیشوند و این راز که در آخر فیلم توسط پرفسور کشف میشود، همچنان باقی میماند و وفادارن آن همچنان این راز را حفظ میکنند…
آﻧﺠﻼ ﺑﻨﺖ (ﺑﻮﻻک)، ﻣﺘﺨﺼﺺ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ رﻳﺰی ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮی در ﻣﻨﺰل ﮐﺎر ﻣﻲ ﮐﻨﺪ. در ﻣﯿﺎن ﻣﺸﺘﺮﻳﺎﻧﺶ، ﺷﺮﮐﺘﻲ ھﻢ ھﺴﺖ ﮐﻪ دﻳﺴﮑﺖ ھﺎ و ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ھﺎﻳﺶ را ﺑﺮای ﮐﻨﺘﺮل ﻧﺰد او ﻣﻲ ﻓﺮﺳﺘﺪ. روزی ﻣﯿﺎن ﻳﮑﻲ از دﻳﺴﮑﺖ ھﺎ، ﻣﺘﻮﺟﻪ وﺟﻮد ﻳﮏ ﮐﺪ ﻣﺨﺼﻮص ﻣﻲ ﺷﻮد ﮐﻪ ﺑﻪ طﻮر ﻣﺤﻮ و ﻧﺎﻣﺸﺨﺺ، ﺧﺒﺮ از وﺟﻮد ﻳﮏ ﺗﻮطﺌﻪ ی دوﻟﺘﻲ و ﺳﯿﺎﺳﻲ – اﻗﺘﺼﺎدی ﻣﻲ دھﺪ…
یکی از بزرگترین ناشران “ارل جونات” دست به یک قتل زده و برای پاک کردن رد پای خود مرد بیگناهی را مقصر جلوه می دهد. آن مرد “جرج استراد” یکی از کارمندان او است که باید تلاش کند بی‌گناهی خود را به اثبات برساند…
«رزمری» و «گای» «وودهاوس» زوج جوانی هستند که به آپارتمان تازه شان اسباب کشی می کنند. آن دو خیلی زود با «مینی» و «رومن» «کاستوت»، زن و شوهر مسن و غیر عادی همسایه صمیمی می شوند. «رزمری» باردار می شود و آرام آرام به این تصور می رسد که «کاستوت ها» ی شیطان پرست او را وسیله ی به دنیا آوردن فرزند شیطان کرده اند…
بازرس بیمه، «بریگز» (آلن)، را شعبده بازی به نام «وولتن» (استیرز) هیپنوتیسم می کند و به او دستور می دهد تا از خانه ی ثروتمندانی که خود «بریگز» سیستم حراستی شان را طراحی کرده، سرقت کند.
چهار ریاضیدان که یکدیگر را نمی شناسند توسط میزبانی مرموز برای حل یک معما دور هم جمع می شوند. آنها متوجه می شوند اتاقی که در آن گرفتار شده اند در حال کوچک شدن است و اگر نتوانند معما را به موقع حل کنند کشته خواهند شد…